پاسخ دادن به پرسش بالا آسان نیست. اگر بنای پاسخگویی و استدلال را بر شعارهای رسمی دستگاههای فرهنگی در ایران قرار دهیم یا به گزافهگوییهای مجریان شعرخوان برنامههای فرهنگی و هنری نمره بالا دهیم، ما دست و دلبازترین، نوعدوست ترین و بخشندهترین مردمان جهانیم، کلی هم تاریخچه و قصه و روایت از کتب قدیم و جدید میتوان نمونه آورد تا نشان دهیم که چه موجودات نازنینی هستیم و چه فاصله شگرفی با انسان غربی که تنها ملاکش مادیگرایی، مصرفگرایی و نگاه ابزاری به همه چیز است، داریم. اما آیا این ادعاها واقعیت دارد؟ آیا انسان غربی مادیگرا و غیرنوعدوست است و ما در کمین فرصتهای ممکن برای ایثار و فداکاری؟
لازم نیست برای محک زدن آن نوع ادعاها جای دوری برویم. کافیست به سه اتفاق کوچک و بزرگی که در خلال سه ماه اخیر در همین شهر تورنتو تجربه کردهایم نگاهی بیاندازیم: جشنواره تیرگان، مبارزه انتخاباتی دکتر مریدی و تلاش مهندس بهنام راد به عنوان تنها نماینده جامعه ایرانی در یک گردآوری کمک برای کودکان سرطانی. سه رویداد متفاوت در سه حوزه مجزا: فرهنگی-هنری، سیاسی-اجتماعی و ورزشی-خیرخواهانه که همگی در دو مورد اشتراک داشتند، اول، نوعی نمایندگی از جامعه ایرانیان کانادا و دوم، نیاز به حمایتهای مادی و معنوی این جامعه برای اینکه تاثیر بیشتری نه فقط در جامعه کانادا، بلکه در میان همین جامعه محدود ایرانیان کانادا باقی بگذارند.
منهای مورد آخری، شاید چنین به نظر برسد که دوتای اول که شهرت و قدمت بیشتری داشتند و توانسته بودند برادریاشان را به جامعه همیشه منفینگر و منتقد ما ثابت کنند بیدردسر و بدون دشواری به جمع و جور کردن امور و جذب پشتیبانیهای لازم پرداخته باشند. حقیقت این است که چنین نبوده است؛ حداقل این قدر که میتوان کلمات «بیدردسر» و «بدون دشواری» را روی کاغذ آورد راحت نبوده است. اگر شما پای حرفها و درددلهای فعلان هر دو حوزه نشسته باشید خواهید دید که در عین تشکر عمیق انها از کسانی که سخاوتمندانه به درخواست کمک و همراهی آنها پاسخ گفتهاند، چقدر خاطرات سخت و دشوار از عدم همراهی طیف گستردهای از هموطنان دارند. کسانیکه بعضا نه تنها کمکی نکردهاند که زخم زبانی هم زدهاند. تکلیف مورد سوم که روشن است و شما در همین شماره میتوانید در متن مصاحبه انجام شده با مهندس راد، قصه پرغصه کسانی که باید به تنهایی بارهای بزرگی را در این جامعه بردوش بکشند بخوانید.
چرا چنین است؟ یافتن پاسخ این پرسش نیازمند تخصص و پژوهشهایی است که در توان نگارنده این سطور نمیگنجد. باید جامعهشناسان و مردمشناسان و تاریخدانان و محققیان علوم رفتاری-اجتماعی و روانشناسان اجتماعی و چه بسا دانشمندان علوم ژنتیک(!)، نتایج تحقیقات و مشاهدات خود را گزارش دهند و به جمعبندی نتایج بپردازند تا شاید بشود دلایل و علل تفاوت ما با دیگران را دریابند. مثلا توضیح دهند که چگونه جامعهای که این میزان ثروتمند دارد که بخش قابل توجهی از آنها هم اهل ریخت و پاش و مخارج خارج از قاعده هستند، این قدر کم دستش برای حمایت و کمک به برنامهها و افرادی که وابسته به این جامعه هستند به جیبش میرود؟
پاسخ دهند چطور طیف گستردهای از افراد این جامعه حاضر هستند هزاران دلار مالیات بدهند اما از تخیفهای مالیاتی که پرداخت خیریه و donation به موسسات ثبت شده، برایشان فراهم میآورد استفاده نکنند تا هم به نفع خود عمل کنند و هم به نفع جامعه خود.
توضیح دهند که چقدر این روحیه ما جنبه عادتی-روانی دارد و چه پیشینه تاریخی ما را به اینجا رسانده است که در کنار توصیههای اخلاقی چون:
«تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز»
ترجیح میدهیم دستورالعمل:
«چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است» را عملی کنیم و معمولا هم نه تنها همیشه تمام چراغهای منزلمان را برای آن روا و لازم میدانیم بلکه معتقدیم هنوز تعداد زیادی چراغ دیگر نیاز است که باید تهیه آنها را در اولویت قرار داد؛
البته این چنین نیست که همه این عدم همراهیها از خساست یا بیتوجهی یا فقدان احساسات باشد بلکه بعضی افراد پاسخهای کاملا دقیق و البته آشنایی ارائه میدهند:
«ما ترجیح میدهیم کمکمان را مستقیم به افراد نیازمند بدهیم، اینطوری مطمئنتر است،
ما در ایران افراد به مراتب محتاجتری را میشناسیم، چرا اینجا خرج کنیم؟،
خیلی از اینها که کمک میخواهند افراد نیازمندی نیستند،
اصلا چه کسی گفته کمک به این برنامه ها لازم است؟ ما این مسخرهبازیها را قبول نداریم، چرا نظر ما را نمیپرسند و فقط پول ما را میخواهند…»
در بسیاری از این پاسخها که نکات جالبتوجهی هم در میان آنها هست یک نکته معمولا مورد غفلت قرار میگیرد. اینکه میزان قوت و قدرت یک کامیونیتی و جامعه اقلیت به میزان اتحاد و انسجام اعضا این جامعه باز میگردد و یکی از مهمترین شاخصههای تعیین کننده این انسجام، نحوه مواجهه و حمایت آن از برنامههای معرف آن جامعه و میزان حمایت از کسانی است که به حمایت نیازمندند. جامعهای که اعضا نیازمند خودش را در میان دریای درگیریها و مشکلات رها میکند با این استدلال که این مسئولیت دیگران خصوصا دولت است، هیچگاه نه به انسجام و وحدت قدرتساز میرسد و نه میتواند در روند جاری جامعه نقشی ایفا کند.
کمک هم فقط کمک مالی نیست؛ سیاستمداری که کار و پیشه آرام و راحت خود را رها میکند تا در گردابی از فشارهای ریز و درشت، گامی در جهت ارتقا جایگاه جامعه ایرانی در مراتب سیاسی کانادا بردارد یا مهندسی که تلاش میکند در خیل عظیم تبلیغات ضدایرانی و نگاه منفی ساکنان قدیمی به تازهواردان، دیدگاه آنها را تغییر دهد، هر دو به کمک و حمایت ما نیاز دارند. اگر به آنها و نظایر انها کمک کنیم در واقع به خودمان، به جامعه در حال رشدمان و به فرزندانمان که در آینده میتوانند یک کامیونیتی متحد و قوی را پیشتیبان خود ببینند کمک کردهایم.
این روزها یک خانواده ایرانی در همین اطراف ما خود را به آب و آتش میزند تا برای نوجوان ۱۴-۱۵ ساله شاداب و ورزشکار خود که درگیر سرطان است درمانی بیابند. هر کدام از ما اعضا این جامعه که نسبت به سایر ساکنان کانادا، پیوندهای خونی و ژنتیکی نزدیکتری با تایماز داریم ممکن است این «راه درمان» باشیم. اینجا دیگر بحث مالی و زمان طولانی نیست. صحبت نجات این همنوع و هموطن، همین امروز است؛ پس کار را به فردا نیاندازیم. لطفا این صفحه را ببینید: tymaz.webs.com