دکتر سادیا سلیم-Healthy Living/برگردان نادیا غیوری
تاثیرات روانی پدیده مهاجرت بر نسل اول و دوم مهاجران چیست؟ خانم دکتر سادیا سلیم، متخصص حوزه روانشناسی در اینباره توضیح میدهد.
زمانی که سمر تلفنی با اقوامش در آنسوی دنیا، در یک زمان کاملا متفاوت با زمان خودش و با زبان مادری صحبت میکند، میتواند به خوبی همه تصاویر، صداها، بوها و خاطراتی را که بخشی از زندگیاش هستند به یاد بیاورد. بعد از پایان مکالمه هم او بار دیگر صحبت به زبان انگلیسی روان را در خانهاش در شهر تورنتو از سر میگیرد.
این تجربه که خیلی از مهاجران هر روزه با آن روبه رو هستند خیلی شبیه به سفر در زمان است. آنها از طریق تلفن یا با یک کلیک به دنیای دیگری میروند. حرف زدن به دو زبان، داشتن دو فرهنگ و با دو گروه از مردم در ارتباط بودن تجربه با ارزشی است.
گرچه بهرغم همه این وجوه مثبت، این تجربه خالی از حس دلتنگی و از دست دادن نیست: از دست دادن چیزهای آشنا، دلتنگی برای آنها که میشناسیم و از دست دادن جایی که به آن تعلق کامل داشتیم.
با وجودی که بسیاری از مهاجران برای هماهنگ کردن خود در جامعه جدید با مشکلات مشابهی مواجه هستند، اما تجارب آنها تفاوتهای زیادی با هم دارد: برای برخی این روند به آرامی طی میشود و برای برخی دیگر با استرس و فشار زیاد.
مهاجران نسل اول
معمولا اولین نسل مهاجران به دلایلی چون امنیت و اطمینان بیشتر، یافتن کار یا راه انداختن بیزینس و یا در جستجوی سطح بهتری از زندگی، که بهداشت و تحصیل هم بخشی از آن است، دست به این کار میزنند. این عوامل نقش مهمی در تجربه مهاجرت دارند. البته سالهای حضور در کشور جدید، میزان آشنایی و تسلط به زبان، توانایی یافتن شغل، حمایتها از جانب خانواده یا کامیونیتی مرتبط نیز همگی از عواملی هستند که بر این تجربه تاثیر میگذارند.
هرچقدر هم کشور جدید جالب و هیجانانگیز باشد، باز هم خیلی زود مهاجران دلشان برای چیزهایی که در موطن اصلی برایشان خیلی هم عادی بوده تنگ میشود. مهاجران معمولا این حرکت بزرگ را به امید یک زندگی بهتر و امنیت بیشتر برای آینده فرزندانشان انجام میدهند. اما یکی از مهمترین چیزهایی که فقدان آن را در مهاجرت حس میکنند نبود خانواده و کمبود حمایتهای بیشتر از جانب جامعه است. بیشتر مهاجران از جاهایی آمدهاند که در فرهنگشان ارتباط و وابستگی افراد یک امر رایج بوده. این افراد ممکن است که اینجا در کانادا، که مستقل بودن و فردیت برای مردم آن یک مزیت محسوب میشود، خود را تنها و جداافتاده از همه بدانند.
والدین تازهمهاجر گاهی چنان سرگرم ساختن زندگی جدید خود در این کشور میشوند که از نیازهای عاطفی فرزندان خود غافل میمانند. در این شرایط نیاز به امنیت، آرامش و ثبات مالی اولویت پیدا میکند، به روند پرورش فرزند صدمه وارد میشود و در نتیجه کار والدین با استرس بیشتری همراه میشود.
والدین تازهمهاجر جهت تامین نیازهای اولیه شدیدا مشغول و گرفتار هستند و برای این منظور گاه در سهجا کار میکنند و در برخی موارد هم در مشاغلی به کار مشغولند که از نظر رتبه و درآمد بسیار پایینتر از سطح تحصیلات آنهاست. یکی دیگر از چالشهای تربیت فرزند در کشورهای امریکا و کانادا نیاز والدین مهاجر به آموزش ارزشهای ملیاشان به فرزند است. در کشور اصلی، این کار با کمک همزمان فرهنگ غالب جامعه، اعضای خانواده بزرگتر و نیز سیستمهای حمایتی اجتماعی انجام میشد.
در کشور جدید مسئولیت انتقال همه این ارزشها و اعتقادات آن هم در مقابل جریان اصلی نفوذ فرهنگ کانادایی، به تنهایی به عهده والدین است. در برخی موارد این والدین، که خود تحت فشار هستند، روش محدودکردن هرچه بیشتر را در پیش میگیرند. حتی گاهی آنها خود را مقید میکنند تا همه ارزشهای کشور اصلی را به همان شکلی که آن را میشناختند حفظ کنند، بیآنکه توجه داشته باشند حتی در آنجا هم دیگر ممکن است تغییراتی اتفاق افتاده باشد.
مضحک است که گاهی والدین مهاجر نسبت به مسائل قومی خود متعصبتر هستند که میتوان آن را به «جمود فرهنگی» تعبیر کرد. این مسائل میتواند از یکسو برای والدین و از سوی دیگربرای فرزندان آنها که میخواهند خود را هم با ارزشهای قبلی و هم با هویت کانادایی وفق بدهند مشکلآفرین باشد.
مسائل نسل دوم مهاجران
آنچه را که نسل دوم مهاجران تجربه میکنند معمولا با عبارتهایی چون «سرگردانی میان فرهنگها»، «مذاکره بین دو دنیا» و یا «راه رفتن روی طناب باریک» تعریف کردهاند. اغلب نسل دومیهای مهاجر این احساس را دارند که در دو دنیای مختلف زندگی میکنند: در خانه و در مدرسه. این بچهها معمولا برای هر یک از این زمینهها یک رفتار متفاوت را در پیش میگیرند. نتیجه این امر این است که نسل دومیها به دلیل تغییر مداوم در رفتارهای شخصی خود تحت فشار زیادی هستند.
یکی از مشکلاتی که بچههای نسل دومی با آن رو به رو هستند این است که در مقابله با فرهنگ جدیدی که با آن مواجه شدهاند الگوی عملی مشخصی، که معمولا از طرف والدین تامین میشود و به آن role model میگویند، ندارند. در این راه آنها باید خودشان راهیابی کنند و به جای کسب راهنمایی از والدین از حرفهای همسن و سالان خود کمک بگیرند. اغلب والدین مهاجر نسبت به این چالش فرزندان خود بیتوجه هستند: چالشهایی چون فشار از جانب همسالان و انتظارات و ارزشهای متفاوت در خانه و مدرسه.
از آنجا که مهاجران نسل دوم به صورت مداوم و هر روزه با افراد بیشتری در سیستم جدید کانادایی در تماس هستند، روند فرهنگپذیری آنها در کشور جدید سریعتر اتفاق میافتد. در نتیجه گاهی اوقات والدین که تمام داشتههای خود را صرف رسیدن فرزندان به زندگی با سطح کیفی بهتر کردهاند، از آنها متوقع میشوند. حالا اگر بچهها خوب به این انتظار پاسخ ندهند، والدین احساس میکنند که همه آرزوها و امیدهایشان به باد رفته است و همین امر به مشکلات خانوادگی بیشتری دامن میزند.
فرزندان و مهاجران نسل دوم در تحصیل و اشتغال خود نیز با فشار و کشاکش فرهنگی زیادی مواجه هستند. فشار وارده از طرف والدین برای حفظ ارزشهای فرهنگی از جمله مسائلی است که پیوندها و کنترلها در خانواده را با اشکال مواجه میسازد.
بهطور خاص بیشترین زمانی که بین دو نسل مشکل ایجاد میشود زمانی است که فرزندان میخواهند با فردی از جنس مخالف دوستی کنند یا در نهایت وقتی است که فردی را برای ازدواج انتخاب میکنند. معمولا فرزندان نسل دومی در تعریف این مشکلات یعنی کشمکش بین دو نسل خود را دچار حسی از تنهایی و درد میخوانند. اینکه این جوانان یا نوجوانان در جریان این کشمکش سر به طغیان بردارند و یا ارزشهای فرهنگی خود را بپذیرند بستگی به این دارد که در روند پذیرفتن فرهنگ کشور جدید چطور و به چه میزان از جانب خانواده و نیز دیگر افراد اطراف خود مورد حمایت قرار گرفته باشند. بسته به تعامل پیچیدهای که بین این عوامل مختلف وجود دارد، برای نسل دومیها همواره امکان دچار شدن به حس گناه، شرم و یا اضطرابهای بی مورد وجود دارد.
البته رایجترین شیوه برای مقابله با این مشکلات در مورد فرزندان مهاجران این بوده که خود را با هر جریان فرهنگی که با آن مواجه میشوند هماهنگ کنند و از آن تبعیت نمایند. آنها در داخل خانه و خانواده خود هماهنگ با قوانین خانه و در خارج از خانه مطابق با ارزشها و قوانین کانادایی رفتار میکنند. این وضعیت دوگانه یا شبه آفتابپرست (که هر لحظه به رنگی درمیآید) به گونهای نیست که بتوان آن را نوعی ضعف روانی یا عمکلکرد اشتباه نامید. بلکه بهتر است آن را نوعی انعطاف روانی بدانیم که بیشتر در مهاجران نسل دوم به چشم میخورد. البته هرچه شناخت این افراد در مورد خودشان بیشتر میشود، به ثبات درونی و فردی بیشتری هم دست پیدا میکنند.
کشمکش بین نسلی
کشمکش بین نسلی میتواند یکی از مهمترین دلایل فشار برای والدین مهاجر و فرزندان آنها باشد. در اغلب موارد هر دو نسل آن قدر درگیر مسائل خود برای منطبق کردن و شناخت هستند که برای هیچکدامشان آنقدر انرژی باقی نمیماند که بخواهند از دیگری حمایت کنند. معمولا ارتباطات اینها یکطرفه است: مثلا وقتی والدین با فرزندانشان در مورد مسئلهای حرف میزنند به آنها فرصتی برای پاسخ دادن نمیدهند. زمانی هم که فرزندان به سن بلوغ میرسند احساس میکنند که نمیتوانند تجربیات خود را با والدینشان در میان بگذارند. در این حالت آنها دورتر و طاغیتر به نظر میرسند و همین امر والدین را به اعمال قدرت بیشتر ترغیب میکند. این چرخه یک چرخه بیپایان است.
حفظ تعادل سالم
یکی از مهارتهای مفید برای مقابله با این شرایط برای نسل اولیها این است که خود را در یک شبکه اجتماعی حمایتکننده وارد کنند. خیلی مهم است که ارتباط آنها با دوستان و اعضای خانواده در کشور مبدا حفظ شود (چه از طریق ایمیل، چه از طریق تلفن و یا وبکم) و در صورت امکان مرتبا به کشور خود سر بزنند.
دوم این که با افرادی از فرهنگ مشابه خود در کشور جدید دوستی و ارتباط برقرار کنند تا از چالشهای مشابه با خود خبردار شوند و آنها را با هم به اشتراک بگذارند. شرکت در فستیوالها یا استفاده از دیگر مکانیزمهای مقابله مثل نیایش کردن، اعتقادات مذهبی و حمایتهای اجتماعی هم بسیار کارآمد هستند. در این مسیر مهم است که با شرکت در فعالیتهای محلی مثل کلوبها و یا شرکت در کلاسهای ورزشی، گذراندن دروس و رشتههایی در کالج و یا استفاده از خدمات یک کامیونیتیسنتر، با دیگر مهاجران و نیز افراد فرهنگ میزبان هم ارتباط برقرار شود تا به این ترتیب روند ادغام در جامعه جدید تسریع گردد. صحبت و کمک گرفتن از متخصصان از جمله پزشکان، رهبران مذهبی، روانشناسان و نهادهای خدماترسانی به مهاجران هم میتواند در این راه به افراد کمک کند.
در نهایت یکی از موثرترین روشها برای حل چالشهای گفته شده این است که والدین و فرزندان را تشویق کنیم که بهتر و بیشتر به حرف هم گوش کنند تا احساس کنند که در کشمکشها و موفقیتهای خود در سرزمین جدید با یکدیگر سهیم بوده و هستند. خیلی مهم است که والدین از آنچه در دل دارند برای فرزندانشان بگویند: از امیدهایشان، از آرزوها و چالشهایی که به هنگام تصمیم به مهاجرت با آن مواجه شدهاند، از آنچه که پس از مهاجرت از دست دادهاند و مشکلاتی که در این راه با آن روبه رو بودهاند. در همین حال باید فضا و فرصتی هم برای فرزندان مهیا باشد تا از چالشهای خود برای رشد در بطن یک فرهنگ تازه سخن بگویند و اینکه برای همراه شدن با این فرهنگ و پذیرفته شدن- همانگونه که هستند- با چه سختیهایی مواجه بودهاند.