دکتر وحیدالدین نمازی
مطالعات و تحقیقات انجام شده بر روی چگونگی و شیوه جا افتادن مهاجرین در کشور میزبان همگی گویا مشکلات عدیده این گروه میباشند که در کشورهای مختلف مهاجرپذیر حسب مشخصات اقتصادی و اجتماعیشان اشکال و سطوح گوناگون به خود میگیرند. علاوه بر ویژگیهای ملی و بینالمللی تاثیرگذار بر این فرآیند، به مشخصات فردی شخص مهاجر و از جمله جنسیت وی نیز میتوان اشاره نمود. در حالیکه بخش موثری از بررسیها اعتراف به موفقیت نسبی مردان مهاجر نسبت به زنان این رده مینمایند، بعضی از مطالعات انجام شده بر روی مهاجرین ایرانی اذعان بر موفقیت نسبی زنان به مردان دارند. این موضوع را از دیدگاههای مختلف میتوان مورد بررسی قرار داد و به علل آن پرداخت. نتایج حاصل از تحقیق دانشگاهی نگارنده بر روی جمعی از مهاجرین ایرانی ساکن مونترال ضمن تایید این نکته به تحلیل بخشی از دلایل آن پرداخته است. نوشته حاضر نیز بر آنست که بهاختصار به نتایج یکی از مطالعات انجام گرفته در سوئد که برآمده ازتحقیق روی جمعی از مهاجرین ایرانی مقیم این کشور بوده و نیز نقطه نظرات فمینیستی را دنبال میکند، پرداخته و به بررسی آن بپردازد.
احمدی لوین در سال ۲۰۰۱ به بررسی دیدگاههای دوگانه زنان و مردان ایرانی در مورد جا افتادنشان در جامعه سوئد میپردازد. در قالبی فمینیستی و با اتکا به تحلیلی هویتگرایانه، نویسنده تاثیر موقعیت حرفهای و اجتماعی زنان بر روی تصویرشان از خویش را مورد ارزیابی قرار میدهد. به نظر وی، در حالیکه این گروه در کشور مبدا خود از امکان دستیابی به بعضی از مشاغل بیبهره بودهاند، تغییر شرایطشان در کشور میزبان حداقل در سطح نظری سبب شده درحالیکه بهخوبی از حمایت قانون برخوردارند، شغلهای رده پایینتر را نیز قبول نمایند. در واقع، در حالیکه بسیاری از مردان ایرانی حاضر به قبولی چنین مشاغلی نبودهاند، زنان هموطنشان آنها را پذیرفته و سریعا وارد بازار کار شدهاند و به همین ترتیب، آشنایی با بازار کار امکان دستیابی به مشاغل با مزیتتر را برای این زنان فراهم نموده و به بهبود موقعیتشان درمیان خانواده و دربین دوستان کمک میکند. بهعبارت دیگر، این موقعیت نه تنها تصویر زنان را از خویش بهبود میبخشد، بلکه به ارتقای تصویری که اطرافیانشان اعم از خانواده و اعضای جامعه میزبان نیز از آنان دارند کمک میکند. در نتیجه، این پیشرفت در وضعیت و موقعیت اجتماعی این گروه سبب شده که طرز تلقی مثبتی نسبت به جامعه جدیدشان داشته و تمایلشان به جاافتادگی و جذب در آن افزایش یابد. در نقطه مقابل، روند این فرآیند در مورد مردان ایرانی کاملا درجهت عکس عمل مینماید. در حالیکه همزمان با سایر موانع، تبعیضات موجود در بازار کار از مردان مهاجر اجازه اشتغال در بخش تخصصیشان را سلب مینماید، نقش اجتماعیشان نیز به زنان سپرده میشود. موقعیت جدید عامل انحطاط تصوری است که این گروه از جایگاه مسلط خویش در خانواده و در جامعه داشته است. در واقع، این سقوط جایگاه در مردان ایجاد چشماندازی منفی و منفعل نسبت به برداشتی که از خود و جامعه میزبان دارند، میکند.
از طرف دیگر، احمدی لوین (۲۰۰۱) مسئله خودی و غیر خودی را نیز مورد بحث قرار داده است. به نظر وی، این نکتهای در خور توجه است که در حالیکه در کشور مبدا مرد ایرانی بهعنوان خودی و زن ایرانی بهعنوان غیر خودی دیده شدهاند، در کشور میزبان هر دو به چشم غیر خودی نگاه میشوند. همچنین نباید فراموش کرد که ایران هرگز مستعمره نبوده و ایرانیان نیز موقعیت غیر خودی بودن را پیشتر تجربه نکرده بودند. این برای اولین بار است که مرد ایرانی طعم در جایگاهی پستتر از دیگران قرار گرفتن را تجربه میکند. در عین حال، نویسنده تاکید مینماید که موقعیت زنان خیلی دچار تغییر نشده است. زن ایرانی در هر دو کشور مبدا و میزبان از ویژگی غیر خودی بودن برخوردار بوده با این استثنا که تنها در کشور میزبان و حداقل در چارچوب خانواده خود برایش امکان پشت سر قرار دادن موانع کسب قدرت، فراهم گردیده است. در این موقعیت است که زنان احساسی از برنده بودن در جا افتادگی و پیشرفت در کشورمیزبان را داشته و در جهت معکوس، مردان احساس میکنند که آنچه قبلا داشتهاند را نیز از دست دادهاند.
مرور نکات مطرح شده در بررسی صورت گرفته از جانب احمدی لوین (۲۰۰۱) بر روی جامعه مهاجر ایرانی سوئد تا اندازهای روشنگر موقعیت روانشناسانه، اجتماعی و اقتصادی مردان و زنان این گروه در کشورهای صنعتی پیشرفته نظیر سوئد و کانادا میباشد. با این همه، تحلیل نویسنده نسبت به جایگاه زنان ایرانی پیش از مهاجرت تا حدی غلوآمیز به نظر میرسد. به تصریح شخص نویسنده، تا پیش از مهاجرت اکثریت این گروه، از سطح بالائی ازتحصیلات برخوردار بودهاند. بهعلاوه، لازم به یادآوریست که پس از انقلاب نیز نه تنها بر تعداد زنان دانشگاهی افزوده شده و حتی از مردان در این امر پیشی گرفتهاند، بلکه از حق امکان کار در بسیاری ازشغلها – باستثنای دستیابی به بعضی از مناصب نظیر قضاوت – برخوردار بودهاند. همچنین، شکل نوین ورود زن و شوهر در بازار کار امر تازه رخ دادهای در ایران نبوده و سابقه و ریشه آن حداقل در میان ساکنین شهرهای بزرگ کشور به آغاز عصر مدرنیزاسیون و تبعیت از غربگرایی در نظام سیاسی پیشین برمیگردد. در عین حال، آنچه که نتایج بررسی نگارنده این مقاله بر روی جمعی از مهاجران ایرانی در کانادا گواه آن محسوب میشوند، حاکی از آنست که مردان بعنوان مسئول اصلی خانواده آمادگی آن را داشتهاند که در جامعه جدید پس از مهاجرتشان تحت شرایط گوناگون کاری برای پاسخگویی به نیازهای خانواده خود و رفع مایحتاجشان مشغول به حرفههای مختلف شوند علیرغم آنکه شغل مذکور در مغایرت کامل با تخصص، تجربه و جایگاه پیشین آنها در کشور مبدا بوده باشد. در حقیقت، حتی با وجود کار زنان در بیرون از منزل، در نهایت امر، این مردان بودهاند که نانآور اصلی خانه محسوب شدهاند.
بهعلاوه، بدیهی است که برداشته شدن برخی قیود اجتماعی- فرهنگی در خارج از کشور و نیاز به برخورداری از یک زندگی مرفه ایجاب میکنند که مرد و همسرش هر دو پا به پای یکدیگر کار کنند. در این حالت مشخص است که اگر هر یک از این دو پایه اصلی خانواده اراده نمایند که از طریق دنبال نمودن مسیر آموزشی و ادامه تحصیل به مشاغل سطح بالاتر دست یابند، چارهای نیست جز این که فرد دوم متکفل امرار معاش و برآورده نمودن نیازهای خانواده و فرزندان گردد تا دیگری قادر باشد با فراغ خاطر به فعالیتهای تحصیلی خویش بپردازد. در این خصوص، بررسی نگارنده حاکی از آنست که خواه بواسطه پایبندی به نرمهای فرهنگی و یا محاسبات آیندهنگرانه، این مردان بودهاند که مسیر کار و حمایت مادی از خانواده را برگزیده و مجال ادامه تحصیل و پیشرفت را به زنان واگذار نمودند. برای مثال، عدهای از ادامه تحصیل در رشته تحصیلی که پیشتر در ایران در آن اشتغال داشته و به کسب دیپلم نائل آمده بودند ناامید شده و ترجیح دادهاند که طی این مسیر را به دست همسرانشان بسپارند. برای نمونه، عواملی نظیر مشکلات کسب ارزیابی کانادائی دیپلم اخذ شده در ایران از یک سو و نیز پیشبینی شرایط کاری بهویژه در بعضی از بخشها برای کار در شهرهای نسبتا دوردست از سوی دیگر سبب شدهاند که بهعنوان مثال عماد ایده ادامه تحصیل را بدست همسرش –دارنده لیسانس پرستاری- بسپارد. در واقع، با تردید در این باره که آیا ادامه تحصیل میتوانسته است خوشبختیاش را رقم بزند، این مهاجر ترجیح داده است با انجام حرفهای هر چند سطح پائین که لازمهاش تلاش فراوان نیز میباشد از فعالیتهای تحصیلی همسرش پشتیبانی نماید. مشابه همین امر را میتوان در مورد هومن اشاره نمود که در سال ۲۰۰۱ موفق به دریافت اقامت دائم شده و با توجه به اینکه تحصیلاتش در ایران در رشته علوم آزمایشگاهی بوده و برای ادامه تحصیل نیاز داشته از نقطه صفر شروع نماید، ترجیح داده است طی این مسیر را به همسرش بسپارد تا ارزیابی کانادائی مدرک تحصیلیاش در داروسازی را بدست آورد.
نکتهای که در مورد دو مثال ذکر شده البته لازم به یادآوریست مربوط به رشته تحصیلی همسران میشود که اغلب در رشتههای امور بهداشتی بودهاند که نیاز مبرم جوامع میزبان محسوب میگردند و مهاجرین آگاهی کامل از این نیاز دارند. بدیهیست که تحلیلی ساده مبتنی بر هزینه و فایده و در نظر گرفتن تجربیات قبلی جهت ادامه تحصیل، جذب در بازار کار و یاس و ناامیدیها در کنار پیشبینی کار در رشته مربوطه همگی در اتخاذ این تصمیم موثر بودهاند.
درعین حال، در این مورد نمیتوان تنها رشته تحصیلی را دخیل دانست چرا که در موارد دیگر مشاهده میشود هر چند که درجه تحصیلی مردان از زنان بالاتر بوده و زنان مسیرهای متفاوت آموزشی دیگری را هم دنبال نمودهاند، باز هم مردان با وجود تمایل شخصی خودشان جهت ادامه تحصیل، خود مسیر کار را انتخاب نموده و از فعالیت آموزشی همسرشان حمایت نمودهاند. نمونههای جاوید و فیروز شواهد این ادعا میباشند.
و نهایتا آخرین موردی که در مورد بررسی احمدی لوین (۲۰۰۱) لازم به ذکر است مربوط به نکتهای میشود که وی در مورد عدم تمایل مردان ایرانی در سوئد به انجام کارهای رده پائین به دلیل عدم انطباق با ویژگیهای تحصیلی و اشتغالیشان درایران مطرح مینماید که همین مورد نیز به جذب نشدنشان در جامعه میزبان میانجامد. معذلک تحقیق نگارنده این نوشتار بر روی بخشی از مردان ایرانی مقیم مونترال عکس این مورد را نشان میدهد؛ چرا که نه تنها ایشان انواع ردههای شغلی رده پائین را به منظور حمایت از خانواده تجربه نمودهاند، بلکه در بسیاری از موارد مابین فعالیتهای تحصیلی خود و همسرشان، اولویت را برای همسر قائل شدهاند.
مآخذ و منابع:
Ahmadi Lewin, F. (2001). «Identity crisis and integration: the divergent attitudes of iranian immigrant men and women towards integration into Swedish society», International Migration; 39(3), pp. 121-135.
Namazi, V. (2011). Les trajectoires de l’immigration de l’intégration professionnelle des immigrants iraniens travaillant comme chauffeurs de taxi à Montréal, Thèse de doctorat, Université de Montréal.