مجید بسطامی
این روزها در بحث انتخابات انتاریو با دیدگاههای متفاوتی در میان اطرافیان و همکاران روبرو هستم. پارهای از آنها ایرانیان هستند و پارهای غیرایرانیان اما عموما همگی از یک طیف و طبقه اجتماعی با این حال با اختلافات جدی در مورد انتخابات و اینکه به چه فرد و حزبی باید رای داد.
ضمن احترامی که برای دیدگاههای همه این دوستان و همچنین مخاطبان این نوشتار قائل هستم چون رای و نظر مشخصی دارم قاعدتا نمیتوانم با همه آنها موافق باشم؛ بهویژه آنها که به نظر میرسد رای و نظر خود را متاثر از اخبار و تبلیغات روزانه یا احساسات زودگذر گرفتهاند و به تبعات درازمدت تصمیمات خود کمتر توجه دارند.
در موضوعی چون انتخابات، قبل از هر چیز باید دید حزبی که میخواهیم به کاندیدایش رای دهیم چه اشتراکاتی با دیدگاهها، خواستهها و نیازهای ما دارد؛ چقدر میتواند نماینده ما در دستگاههای تصمیمگیر حکومتی باشد و چقدر نماینده گروههای اجتماعی رقیب ما در جامعه؛ کارنامه و پیشینهاش چه بوده و هست و آیا آنچه کرده در جهت منافع ما به عنوان بخشی از این جامعه متکثر و متنوع بوده یا نه. در این مورد هم نباید سبکگیر بود. صرف گفتار نیک کفایت نمیکند و باید نیک بودن پندار و کردار را هم محک زد.
مثلا صرف اینکه ما صاحب کسب و کار شخصی هستیم به معنای این نیست که حزب محافظهکار نماینده ما در جامعه است. این حزب پایگاههای ایدئولوژیک، مذهبی، اقتصادی و اجتماعی خاصی دارد که وجوه مشترکش با جامعه مهاجران غیرمسیحی خاورمیانهای طبقه متوسط بسیار اندک است. مثلا اگر به عنوان صاحب کسب و کار از افزایش حداقل حقوق در انتاریو گله داریم باید از خود بپرسیم مجموعه سیاستهای حزب محافظهکار که به سرعت یا به تدریج به کاهش خدمات عمومی در زمینه بهداشت و درمان، تعطیلی بیمارستانها و مراکز درمانی، افزایش زمان انتظار برای انجام آزمایشهای پزشکی، کاهش تعداد پزشکان و پرستاران و معلمان و …میانجامد متناسب با وضعیت درآمدی و نیازهای زندگی ما در درازمدت هست. بگذریم که همان سیاست تثبیت حقوقها که در دولتهای قبلی محافظهکار هم تجربه شده عملا بیش از اینکه به ایجاد شغل و رونق اقتصادی بیانجامد به افزایش شکافهای طبقاتی، افزایش تعداد نیازمندان به خدمات اجتماعی، کاهش سطح رفاه عمومی، افزایش ناهنجاریهای اجتماعی و امنیتی و نظایر اینها انجامیده که چاره آن در افزایش حقوق ناگهانی در دولتهای بعدی دیده شده که پیامدهای به مراتب بدتری داشته است. این نمونههای گذشته و همچنین نتایج فعلی شعارهای مشابه در سطح دولت فدرال در پیش چشم ماست. آیا ۸ سال شعار دهانپرکن تولید شغل در کانادا واقعا به تولید شغل انجامیده است؟ با مقایسه کارنامه دولتهای لیبرال و محافظهکار در سطح فدرال کدامیک نرخ بیکاری کمتری برای این کشور ارمغان آوردهاند. آیا به واسطه کاهش و حذف هزاران شغل دولتی، کاهش مالیات شرکتهای بزرگ و نظایر این نوع سیاستها، نرخ بیکاری کاهش قابل توجهی داشته یا تنها سود شرکتهای بزرگ افزایش بیشتری یافته است؟
البته ایرادی به محافظهکاران نیست. آنها در جهت منافع پایگاه خود عمل کردهاند؛ گیریم که میشود گفت تبلیغاتشان اغراقآمیز و گمراهکننده بوده است (کدام تبلیغاتی چنین نیست؟) ایراد اصلی در کسانی است خام این شعارها میشوند و انتظار دارند که این احزاب خلاف پایگاه اجتماعی و تمایلات ایدئولوژیک خود و به نفع افرادی در گروههای رقیب عمل کنند.
از همین قرار میتوان شعار «ایجاد یک میلیون فرصت شغلی» به ازای «حذف ۱۰۰ هزار شغل بخش عمومی» حزب محافظهکار استان انتاریو را محک زد. اگر به عملکرد گذشته این حزب در استان و عملکرد همنامان آنها در اتاوا در سطح فدرال نگاهی بیاندازیم کاملا واضح است که آن حذف مشاغل بسیار نقد است اما آن وعده رویایی، نسیه. اینجا که قرار نیست این سیلی نقد صورت سیاهکن را به آن حلوای نسیه تاخت بزنیم! ببینید همین امروز در سطح فدرال نتیجه آن همه کاهش مشاغل حوزه عمومی به چه مخاطراتی در زمینه بهداشت و سلامت و محیط زیست منجر شده است که صدای واردکنندگان گوشت کانادایی را در امریکا درآورده و کار به تهدید و اخطار کشیده است. تازه همه اینها در اشل دولت فدرال بوده است که اصولا با زندگی روزمره مردمان چندان سر و کار ندارد. در عرصه استانی حکایت بس سوزناکتر و نتایج سیاستهای نادرست سریعتر و عمیقتر خواهد بود. آیا شرایط اقتصادی امروز استان اجازه چنین سیاستهای ریاضتطلبانهای را میدهد؟ آیا واقعا الان مسئله شماره یک استان حذف کسر بودجه است یا ایجاد رونق و رشد اقتصادی و اگر چنین است چنین رونقی از سیاست حذف مشاغل بخش عمومی نتیجه خواهد شد؟
رهبری امروز، رهبری فردا
مورد دیگری که نمیتوان آن را دستکم گرفت بحث رهبران است. در میان دو حزب اصلی و رقابت، میان خانم وین و آقای هوداک واقعا کدامیک را برای رهبری استان مناسبتر میدانیم؟ خانم وین در کارنامه طولانی کاری خود نشان داده که فردی مدیر، مقتدر و مقاوم در مورد حفظ و رعایت اصولی است که به آنها باور دارد. این را میتوان در همه دوران مدیریت موفق وی در وزارتخانههای مختلف دید. در همین مدت رهبری حزب و مدیریت استان هم به خوبی اثبات کرده که حاصل آن سالها تجربه در سطوح مختلف اجرایی چگونه در زمینه شناخت و حل مشکلات استان بکار آمده است. همچنین توانایی وی در مدیریت بحرانی که از دولت قبلی برایش به ارث رسیده یک نکته مثبت دیگر در کارنامه وی است. از نظر فردی و شخصیتی هم میبینیم که در چه سطح از محبوبیت قرار دارد. در نقطه مقابل، تیم هوداک میتواند از نظر عدم محبوبیت در میان خود اعضا اصلی حزب محافظهکار با استفن هارپر رقابت کند ضمن اینکه جذابیتهای هارپر را هم ندارد. اگر شکستهای جان توری و خداحافظی وی با این سمت در ناامیدترین دوران حزب محافظهکار انتاریو نبود شاید هوداک هیچگاه به چنین فرصتی دست نمییافت. او در واقع مرد دوران شکست و ناامیدی حزب است نه گزینهای برای پیروزی و مدیریت استان و در همین چند هفته تبلیغات انتخاباتی هم کاملا روشن شده که چقدر در زمینه کنترل جریانهای رسانهای و بیان برنامهها و سیاستهای خود ناتوان و مردد است. اینکه چگونه با چنین سطحی از پراکندگی و آشفتگی پیامهای ارسالی به جامعه میخواهد خود را فردی مدیر، مقتدر و مسلط به اوضاع، آن هم در دوران وخیم اقتصادی استان نشان دهد حکایت دیگری است.
مجازات خطاکاران
البته هنوز یک نکته و پرسش مهم در میان است و آنهم کارنامه برخی اعضا حزب لیبرال در مورد فساد و رفتارهای مشکوک به کسب قدرت و کرسیهای مجلس از طریق اتلاف بودجههای عمومی و پول مالیاتدهندگان استان. اینها اتهامات تند و مهمی است که هیچکس نباید در مقابل آنها کوتاه بیاید و یا آنها را کم اهمیت جلوه دهد و همه ما، طرفدار هر حزبی که هستیم باید تا بررسی دقیق مسئله و درخواست مجازات همه متخلفین احتمالی سکوت نکنیم و البته مراقب باشیم که در این زمینه مرعوب جریانهای تبلیغاتی موسمی و بدون پشتوانه مستندات واقعی هم نشویم.
اهمیت رای به مریدی
نکته آخر برای این قلم بحث رای به دکتر مریدی است. شهرت وی بیش از این است که این قلم بخواهد در جهت معرفیاش چیزی اضافه کند اما در میان شهروندان ایرانی دارای حق رای در ریچموندهیل که به دلایلی نمیخواهند به ایشان رای دهند من با سه گروه از افراد مواجه شدهام. گروه اول کسانی هستند که اصولا اهل رای دادن نیستند و معتقدند که چرخها بدون رای آنها میچرخد و نیازی به نظر آنها نیست. این عده صرفنظر از اینکه به یکی از مهمترین وظایف شهروندی خود عمل نمیکنند و به نوعی نعمت زندگی در یک کشور دموکراتیک که رای و نظر شهروندان در آن مهم و تاثیرگزار است را کفران میکنند در اصل استدلال خود راه به خطا میروند. بارها دیده شده که در مناطقی با چند رای اختلاف، کاندید حزب رقیب انتخاب شده و همین اختلافات توانسته سرنوشت یک انتخابات را تغییر دهد. نمونه بارز این اتفاق در آخرین انتخابات فدرال افتاد و همین «رای من چه اهمیت دارد؟»های جزیی به راه یافتن ناپلئونی تعدادی از اعضا حزب محافظهکار به پارلمان منجر شد و همین تعداد، سبب اکثریت یافتن این حزب شدهاند و در این سالها دیدهایم که حزب محافظهکار با این اکثریت پارلمانی که ناشی از رای کمتر از ۳۷ درصد جامعه بوده چه بر سر مهمترین قوانین کشور که نیاورده است. نظیر همین اتفاق، به همین سادگی میتواند در سطح استانی تکرار شود.
گروه دوم کسانی هستند که چون نمیخواهند به حزب لیبرال رای دهند در ریچموندهیل سراغ کاندیدای دیگری میروند. به شخصه در عین اینکه این رویه را بهصورت کلی تایید میکنم و معتقدم هر یک از ما باید بعد از بررسی و دقت در برنامهها و پیشینه احزاب به همان حزبی که ما را نمایندگی میکند رای دهیم اما معتقدم که مورد آقای دکتر مریدی با بقیه تفاوت دارد. عموما تا یک فرصت از ما گرفته نشود متوجه میزان اهمیت آن فرصت نمیشویم و مورد آقای مریدی دقیقا چنین چیزی است. رضا مریدی در این سالهای حضور در مجلس انتاریو تلاش بینظیری کرده تا یکی از صداهای پرقدرت جامعه ایرانیان کانادا باشد و انصافا چنین بوده است. اگر به کارنامه کاری وی و حضور او در مهمترین وقایع مرتبط با این جامعه نگاه کنیم این مورد آشکار میشود. در واقع انتخاب او از این حوزه نه فقط به عنوان یک نماینده حزب لیبرال استان، بلکه به عنوان یکی از معدود چهرههای معتدل جامعه ایرانیان کانادا که حتی وجههای بینالمللی یافته اهمیت زیادی دارد و این گروه از افراد باید به این بیاندیشند که آیا اهمیت حفظ این صدا به این نمیارزد که در این شهر، خلاف تعلقات حزبی خود رای دهند؟
گروه سوم کسانی هستند که با حزب لیبرال مشکلی ندارند بلکه با برخی موضعگیریهای دکتر مریدی و بهویژه در بحث تحریم ایران مسئله دارند. تعداد این افراد زیاد نیست اما در عرصه رسانهها فعال هستند و خوب! میتوانند روی رای و نظر دیگران اثر بگذارند. من بهشخصه با همه مواضع سیاسی دکتر مریدی و همین موضوع تحریم موافق نیستم و معتقدم جایگاه یک صدای مقتدر جامعه بودن حکم میکند که فرد منافع و علایق جمع گستردهتری از این جامعه را ببیند و یا حداقل تلاش کند که این شکاف افتراقبرانگیز میان جامعه را مدیریت کند اما آیا واقعا میتوان همه خدمات دکتر مریدی را تنها به همین دلیل مردود دانست آنهم در شرایطی که بحث تحریم دیگر آن کفه سنگین قبلی را ندارد و در واقع پرداختن به آن بیشتر کمک به کسانی است که همچنان علاقهمند هستند این موضوعات را در جامعه ما زنده نگه داشته و دانسته یا ندانسته به عدم انسجام آن کمک کنند؟ در یک کنش سیاسی نظیر انتخاب یک کاندیدا باید تمایز گذاشت میان کسی چون دکتر مریدی با حضور پیوسته در همه عرصههای مهم و فهرستی بلندبالا از اقدامات مثبت و مفید به نفع کامیونیتی ایرانیان که ممکن است چندتایی از آنها مناقشهبرانگیز بوده باشد، با کسانیکه همه هویت متزلزل و غیرمستقل سیاسیاشان فراتر از همان چند بند موضعگیریهای مناقشهبرانگیز نمیرود.
بنا به همه این دلایل به مخاطبان این نوشته، بهویژه ساکنان انتاریو و همشهریهایم در ریچموندهیل توصیه میکنم که به بحث انتخابات استان نگاهی دوباره بیاندازند تا همگی تلاش کنیم در جهتی حرکت کنیم که فردای انتخابات و فرداهای آن فردا از کنش سیاسی خود متاسف نشویم.
این مطلب یادداشت سردبیری شماره ۲۳ پرنیان، جون ۲۰۱۴ است.