میترا روشن
من میترا هستم و این قصه من و سگم است
توضیح: اگرچه در این شماره نام دوست مصاحبه شونده با نام من یکی است اما ما دو نفریم! بهویژه که من عاشق گربهها هستم و او سگها را دوست دارد.
با درود فراوان به شما و خوانندگان مجله پرنیان. من داستانها و دلایل مختلف مردم برای مهاجرت را خواندم و فکر کردم که من هم تجربه شخصیام را از مهاجرت بنویسم. میدانم که شاید خندهتان بگیرد ولی من واقعا بخاطر سگم مهاجرت کردم.
نمیخواهم بد ایرانیها را بگویم؛ خیلیها را دیدهام که حیواندوست و باوجدان هستند. خودم در خانوادهای بزرگ شدهام که چندین حیوان اهلی را در کنار یکدیگر نگهداری میکردند. یادم میآید که پدربزرگم به قناریها آواز خواندن یاد میداد، در حیاط مادربزرگم از ماهیها و گربهها و کبوترها و مرغ و جوجهها با هم نگهداری میکرد. من هم برای خودم همیشه یک بزغاله، بره یا تولهسگ داشتم که عزیزترین دوستانم بودند… با اینحال از وقتی آپارتماننشین شدیم حتی با خانواده خودم برای نگهداری سگم مشکل داشتم. چه برسد به کوچه و خیابان که شاهد کارهای فجیع کودکان و حتی بزرگسالان با حیوانات بودم. بچهها گربهها را با تفنگهای ساچمهای میزنند و فلج به گوشهای میانداختند، توی صورت سگها و گربهها فندک میزدند و آنها را مرکز دارتشان میکردند، دم و گوش سگها و گربهها را میبریدند، همسایهها جلوی چشم من به آنها سنگ و لگد میزدند و تولههایشان را که هنوز چشم باز نکرده بودند در کیسههای زباله میانداختند. شهرداری هم که هفتهای یکبار برنامه سگکشی راهانداخته بود.
من که خودم سالهاست گیاهخواری میکنم تا یک حیوان بخاطر سیر شدن من کشته نشود از دیدن این صحنههای خشن از زندگی سیر میشدم. به خانه و نزد خانواده خودم پناه میآوردم و آنجا هم با وسواس و وحشت از بیماریهای عجیب و غریب روبرو میشدم که خیلی ناراحتم میکرد. هر چه میگفتم «بابا! والله! این حیوان همه واکسنهایش را زده و سالم است. اصلا خود من تا حالا از آدمها صد تا میکرب و مریضی گرفتهام ولی این سگ تا حالاهیچ بیماری به من نداده است.» با اینحال باورشان نمیشد. البته خوب، خیلیها هم مثل من بودند که رابطه خوبی با حیوانات داشتند و یا حداقل به آنها کاری نداشتند و اگر کمک نمیکردند، آسیب هم نمیزدند.
من عاشق نگهداری از سگها هستم و در ایران از این بابت من و سگم خیلی زجر میکشیدیم. یک روز همسایه تهدید میکرد به او سم میدهد؛ یک روز یک فامیلی که سالی یکبار هم به خانهمان نمیآمد میگفت که احساس میکند از سگ من بیماری ناشناختهای گرفته است؛ مادر زن برادرم که میگفت دخترم میخواهد حامله شود و بخاطر سگ تو نمیتواند … من همیشه سعی میکردم با آرامش و استدلال اوضاع را آرام نگه دارم تا به حیوان بیچارهام آسیب نخورد ولی وقتی سه سال پیش او را در یک پارک دستگیر کردند و به زندان بردند طاقتم تمام شد و تصمیم به مهاجرت گرفتم. از کارم بازخرید شدم، خانه و زندگی و همه چیزم را هم فروختم و گفتم به جایی میروم که بتوانم با حیوان مورد علاقهام با آزادی زندگی کنیم.
الان سه سال است که به کانادا آمدهام. برای سگم فقط از من ۲۵۰ دلار اضافه پول بلیط گرفتند. نه ویزا لازم داشت و نه قرنطینهای در کار بود. در هر محل دکتر دامپزشک هست که با مبلغی در ماه حیوان را بیمه میکند. من برنامهریز کامپیوتر هستم و کارم پشت میز است که برای سلامتی اصلا خوب نیست. هر روز به خاطر این سگ از خانه بیرون میآیم و پیادهروی میکنم. به خاطر او با بقیه همسایهها حرف میزنیم و آشنا میشویم.
اینجا این سگ دلخوشی و مونس تنهایی من شده است. با هم در آرامش زندگی میکنیم. باورتان میشود که من همان اول که رسیدم از رفتار حیوانات فهمیدم که اینجا کشور امن و آرامی است؟ در ایران شما یک بچه گربه توی خرابه را نمیتوانید راحت بگیرید و فرار میکند. اینجا پرنده را باید با پا کیش کنید تا از سرراهتان کنار بروند. حیوانات اصلا از آدمها نمیترسند. من قلاده سگم را میاندازم و او را با خیال راحت در خیابانها و پارکهای مونترال راه میبرم و با هم بازی میکنیم. البته به شرطی که جمع ایرانی نباشد!
مدتی پیش، پیک نیک ایرانیها در پارک بود. سگم را چند دقیقه تنها گذاشتم تا کباب بخرم و برگشتم دیدم یک آقایی دارد سر او داد میزند و لگد میپراند! گفتم آقا اینکار را نکنید سگ میترسد! او هم عصبانی جواب داد خوب این میآید جلو و بچه من هم میترسد. گفتم بچه از جیغ و دادهای شما میترسد وگرنه این سگ کوچک اصلا همبازی بچههای برادرم است. منتها آنها مادرشان کانادایی است و از سگ نمیترسند.
فکر میکنم مهاجران تازهوارد اگر از گربه و یا بهویژه از سگ میترسند باید هرچه زودتر فکری برای از بین بردن این فوبیا انجام دهند. اینجا در خیابانها، آپارتمانها و پارکها پر از سگ و سنجاب است. ۴۵ درصد مردم مونترال تنها و با یکی از حیوانات خانگی زندگی میکنند. باید به آنها عادت کنیم. من که برای زندگی باید حداقل یک هاپو در خانه داشته باشم تا صبحها با خنده و بازی از خواب بیدارم کند.
برای سال دیگر که میخواهم خانه بخرم قصد دارم یکی دو تا تولهسگ دیگر هم از ایران بیاورم تا از شرایط سخت یا مرگ نجاتشان دهم. حساب کردم از سال دیگر در این شرکتی که کار میکنم استخدام دائم میشوم و وضع مالی و کردیتم بهتر میشود. میتوانم هزینهها را بدهم. سگها هم از صبح با هم در خانه بمانند و بخوابند و بازی کنند تا من عصر بیایم. بقول یکی از دوستان «مگر نه اینکه ما اینجا برای آسایش سگها و گربههایمان خانه میخریم؟» چون خودمان که باید برای پرداخت قسطهایش کار کنیم و بهندرت خانه هستیم تا از آن استفاده کنیم!
در ایران شما یک بچه گربه توی خرابه را نمیتوانید راحت بگیرید و فرار میکند. اینجا پرنده را باید با پا کیش کنید تا از سرراهتان کنار بروند
مادر زن برادرم میگفت دخترم میخواهد حامله شود و بخاطر سگ تو نمیتواند