' در کانادا سبز شدم! / میترا روشن | پرنیان
فرهنگ و ادب — 21 ژانویه 2016

احترام به پاکی محیط زیست، نگهداشتن درست و مرتب طبیعت و عناصر چهارگانه، ارتباط حیاتی بین زندگی کرم‌ها و ما … و بالأخره بازیافت اشیاء (که من یکی عاشق ایده‌ی بازیافت هستم)؛ این‌ها را من در کانادا یاد گرفتم. البته همه‌ی این‌ها را در ایران هم بلد بودم. یادم می‌آید که خیلی جوان بودم که با شعرهای سهراب سپهری مجذوب زیبایی و گیرایی طبیعت شدم. اگرچه در عمل کار چندانی برای بهبود محیط زیست نمی‌کردم. سال‌ها بعد و در کانادا بود که دیگر واقعاً عضو حزب سبزها شدم. یک طرفدار پروپاقرص محیط زیست، و بسیار فعال. اینجا یاد گرفتم که هر حرکت کوچک، یک گام بزرگ به سوی بهبود است. یک ژست کوچولوی روزانه، در واقع همه آن کاری است که هریک از ما باید انجام دهیم تا کره زمین را از این آلودگی و پلشتی نجات دهیم.

مثل بیشتر مهاجران از طبقه‌ی مرفهی می‌آیم. از جامعه‌ای که در آن فیس و پز، ولخرجی و اسراف افتخار شمرده می‌شود. ولی از طرف دیگر و برعکس آنچه که همه فکر می‌کنند، در داخل خانه‌هایشان صرفه‌جویی خیلی رواج دارد. در واقع قناعت و سخت‌کوشی است که در طول سالیان ثروت را جمع و نگهداری می‌کند وگرنه گنج قارون هم با ریخت و پاش بی‌حساب، یک روزه تمام می‌شود. در خانواده ما درحالی که همه چیز بود، باید با حساب و کتاب استفاده می‌شد. هر سال باید دو دست لباس، آن هم از نوع خوب می‌خریدیم و تمام. همین طور کفش یا لوازم ضروری … خرج‌ها همه به بهترین نحو و عاقلانه انجام می‌شد ولی برج‌ها، نامی که پدر به مخارج غیراصلی می‌داد، همه یا حذف می‌شد و یا با حداقل هزینه سر و ته آن به هم می‌آمد. مادرم بهترین سفره‌ها را با ارزان‌ترین و بهترین مواد غذایی آماده می‌کرد و برای خانه دفترچه‌ی خرید داشت و هر شب، همه‌ی مخارج را در آن می‌نوشت و پدرم مانند یک اقتصاددان، به مسائل مالی می‌رسید. ما از بچگی، آنها و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های خودمان را می‌دیدیم که به اندازه‌ی یک فعال محیط زیست چیز بلد بودند و عمل می‌کردند. در خانه هیچ خاری را دور نمی‌انداختند تا روزی به کار آید.

چهار سال پیش به کانادا آمدم، یک بار ازدواج کردم و جدا شدم. با این که چند سال هم قبل از ازدواج با هم دوست بودیم، ولی بعد از مهاجرت دیگر اخلاق‌های هم را تحمل نمی‌کردیم. خیلی چیزها که در ایران از هم می‌دیدیم و توجه نمی‌کردیم، اینجا ابعاد بزرگتری به خودش گرفت. شوهرم از خانواده‌ای اعیانی بود. ولی در رفتار با هم خیلی اختلاف داشتیم. او همیشه ولخرج و دست و دلباز و من با حساب و کتاب بودم. اتفاقاً این یکی از دلایلی بود که ما را به هم جذب کرد، ولی اینجا که آمدیم سر همین بین‌مان افتضاحی شد! او که در ایران هم گاهی بی حساب و کتاب خرج می‌کرد، تا اینجا رسید، مثل بیشتر تازه‌واردها جوگیر شد و همان اول کار یک آپارتمان گران و قشنگ بیست و دو هزار دلاری اجاره کرد که باعث اولین دعوای ما شد. گفتم عزیزم لطفاً در خرج کردن عجله نکن. در ضمن هرچه می‌خواهی بکنی، ضرب در قیمت ریال کن که بفهمیم چند تومان است. ما از آنجا پول آورده‌ایم و باید حسابش را داشته باشیم. من شنیده‌ام که در مهاجرت، با یک بی‌احتیاطی کوچک، یک دفعه نصف سرمایه‌ی آدم می‌رود. ما که نمی‌توانیم هی در ایران خانه و زمین بفروشیم و با این دلار گران اینجا خرج کنیم. باید از همین اول گام‌های درست و حساب‌شده برداریم. حتی می‌گویم بد نیست برای اولین بار در زندگی‌مان کمی با قناعت زندگی کنیم که معنی آن را هم بفهمیم. این جوری از همان اول وضعیت مالی و زندگی‌مان را محکم کنیم. بعد همیشه برای ریخت و پاش وقت خواهیم داشت. آخر حتماً باید سال اول بیست و دو هزار دلار اجاره بدهیم؟ خوب یه کمی رویش می‌گذاریم و پول پیش یک آپارتمان می‌دهیم. بقیه‌اش را هم اینجا وام می‌گیریم. او هم عصبانی می‌شد که به خاطر رفاه تو خانه‌ی گران گرفته‌ام. برای خودت خوب است؛ جلوی دوست و آشناها پز می‌دهی! می‌خواهی آبرویمان برود؟ بگویند آنها با آن خانه و زندگی، تا رفتنند خارج، به بدبختی افتادند؟! بعد هم همان اول، رسیده و نرسیده، رفت آی‌کیا و این‌ور و اون‌ور یک مشت تیر و تخته و اثاث خرید سی هزار دلار، بعداً خودش فهمید که اگر چند ماه صبر می‌کردیم، همه‌ی آنها را می‌توانستیم نصف قیمت بخریم. به خصوص بعد از کریسمس که کلی تخفیف به جنس‌ها می‌خورد. سر خیلی چیزهای جزیی در کانادا بحث‌مان می‌شد! بعد مثلاً می‌رفتیم سوپر، هرچه جنس گران‌قیمت و به درد نخور بود، بر می‌داشت. من می‌گفتم اول که به مغازه برویم، علامت‌های تخفیف نارنجی را نگاه کنیم و خریدهایمان را بکنیم که خودش گاه تا نصف قیمت صرفه‌جویی کرده‌ایم. دادش در می‌آمد: «ایران که این‌ها نبود؛ اینجا هم که هست، تو نمی‌گذاری من بخرم!» بعد هم همسرم یک سرمایه‌گذاری بزرگ و نه چندان عاقلانه کرد. حق استفاده از یک نشان تجاری معروف را خرید که روی کاغذ و مدارک خیلی پرسود بود، ولی در عمل، آن طور در نیامد. بعد دید پانصد هزار دلار داده و تازه باید خودش تمام مدت مثل یک پاشکسته در مغازه بایستد تا درآمد داشته باشد و اگر بخواهد حقوق کارگر بدهد، چیزی برایش نمی‌ماند. بعد از من خواست که در ایران ملک بفروشم و دوباره پول بیاوریم تا به مغازه تزریق کنم که تقریباً سالی شصت هزار تا ضرر می‌داد … دیگر کاسه‌ی صبرم لبریز شد. ولی غیر از مسائل مالی، از لحاظ‌های دیگر نیز اختلاف داشتیم. من کلاس می‌رفتم و دیگر مثل ایران به او و خانه نمی‌رسیدم. وقتی به خانه بر می‌گشتم، خسته بودم … کم کم از هم جدا شدیم. برای جدایی هم طبق قانون اینجا یک مدت خانه و آدرس را جدا کردیم و بعد هم که قانونی طلاق گرفتیم. اولش یک مدت به ایران برگشتم؛ خوب بود، ولی عدم رعایت محیط زیست اذیتم می‌کرد. دیدن آن حجم عظیم کیسه‌ی نایلونی که روزانه وارد زباله می‌شود. اهمال مردم شهرنشین در تفکیک زباله‌های خشک و تر، و البته محدودیت‌هایی که برای زن‌ها هست. در تهران به یک آموزشگاه تعمیرات موبایل رفتم. کاری که در کانادا پر درآمد است و بدم نمی‌آمد برای روز مبادا یاد بگیرم. خانم منشی به من گفت کلاس‌ها فقط برای برادران است! اگر زنی بخواهد تعمیرات موبایل را یاد بگیرد، باید تدریس خصوصی باشد و بهای آن هم بیش از سه برابر است! به علاوه که اصناف از خواهران امتحان نمی‌گیرد و دیپلم نمی‌دهد! سه چهار ماه بعد دوباره به کانادا آمدم و سرم را به درس و کار گرم کردم. جامعه‌شناسی می‌خوانم. اوقات فراغت را با دوستانم می‌گذرانم و تعطیلات را هم با تورهای مختلف به مسافرت می‌رویم. البته خانواده‌ام هم مرا اینجا تنها نمی‌گذارند. مرتب در رفت و آمد هستیم.

یکی از دل‌مشغولی‌های بزرگم در کانادا، ایده‌ی حفظ محیط زیست و بازیافت است. انسان پس از دویست سال عصر مدرن که خسارت‌های چند هزار ساله به کره‌ی زمین زده است، بالأخره دارد به خودش می‌آید و سعی می‌کند تا کمتر خراب‌کاری کند. اینجا در کانادا جنگل‌ها بریده شدند تا چوب‌هایش به امریکا صادر شوند، معادن اورانیوم شکافته شدند و در نیمه‌ی بهره‌برداری یا پایان آن، روباز رها شدند تا خاک و آب و هوا را آلوده کنند، همین اواخر شرکت‌های نفتی به شن‌های نفت حمله کردند تا با استخراج ثروت، ضربات جبران‌ناپذیری به محیط زیست منطقه بزنند، شرکت برق داشت کنتورهای مدرنی را اجباری می‌کرد که خطر گسترش سرطان داشت، شرکت‌های چند ملیتی دارند محصولات دستکاری ژنتیک شده را مرتب وارد بازار خوراک ما می‌کنند؛ ۷۵ درصد غذای روزانه‌ی ما مواد دستکاری شده است و ما داریم اجبارشان می‌کنیم که باید روی اتیکت‌هایشان بنویسند. اینجا در کانادا ما یک مبارزه‌ی دائم و همه‌جانبه برای تأثیرگذاری در همه‌ی تصمیم‌هایی داریم که ممکن است به سلامتی محیط زیست و شهروندان ضربه بزند. ما همه در یک قایق نشسته‌ایم و هیچ کس نمی‌تواند کف آن را سوراخ کند. همه با هم غرق می‌شویم.

استفاده از زنبیل خرید به جای گرفتن کیسه‌های کوچک نایلونی که چهارصد سال طول می‌کشد تا تجزیه شوند، استفاده از لیوان و بطری‌های شیشه‌ای به جای وسایل پلاستیکی و ظرف‌های یک بار مصرف، صرفه‌جویی در همه‌ی چیزهایی که می‌توان کمتر استفاده کرد به جای اسراف و ریخت و پاش بی‌دلیل و روزنامه‌های کهنه که می‌شد آنها را بازیافت کرد و به وسایل به درد بخوری تبدیل کرد. این‌ها ادامه‌ی درس‌های مادربزرگم بود که در کانادا یاد گرفتم.

ایده‌ی بازیافت، آن قدر در اینجا پرطرفدار است که فکرش را هم نمی‌کنید. بگذارید فقط برایتان یک مثال بزنم که خودتان تا ته آن را بخوانید. وقتی دانشگاه می‌رفتم، یکی از استادهایم برای بچه‌اش مهمانی تولد گرفت و مرا هم دعوت کرد. در کارت دعوت نوشته بود اگر می‌خواهید هدیه بیاورید لطفاً از آوردن کادوی نو خودداری کنید: فقط کادوی دست دوم قبول می‌کنیم! حالا اگر ایران بود! آنجا مسابقه‌ی مارک و مدل است. تا چند سال پس از استفاده، هنوز دل‌مان نمی‌آید اتیکت جنس‌هایمان را بکنیم. مخصوصاً اگر مال خارج باشد! پارسال رفته بودم ایران؛ طبق معمول یک چمدان سوغاتی برده بودم. دیدم انگار به اتیکت‌ها بیشتر توجه می‌کنند تا به خود جنس. مخصوصاً خیلی دوست دارند مارک لباس رویش چاپ شده باشد. اینجا اگر روی لباسی چنین چیزی باشد، خیلی‌ها آن را نمی‌خرند. می‌گویند مگر ما مسئول تبلیغات آنها هستیم؟ بعضی که اصلاً برخی مارک‌های معروف را تحریم کرده‌اند. میگویند این‌ها از کودکان و زنان و کارگران ارزان و گرسنه در کارخانه‌های پوشاک در کشورهای جهان سوم سوءاستفاده می‌کنند. یا مثلاً آب پرتقال تروپیکانا نمی‌خورند، چون کارگران هنگام چیدن با سم شیمیایی روی پرتقال‌ها مسموم می‌شوند. سعی می‌کنند محصولات محلی کشورهای مختلف را مستقیم از کشاورزان و تولید کنندگان بخرند تا جنس با کیفیت و ارزان و تازه به دست آورند و دست شرکت‌های چند ملیتی را کوتاه کنند. یا از آن مهم‌تر، سعی می‌کنند از محصولات محلی استفاده کنند که هم سالم‌تر است و دستکاری ژنتیک نشده و از کودهای خطرناک شیمیایی در آن استفاده نمی‌شود و هم خرید آنها به اقتصاد محلی‌شان کمک می‌کند. اینجا در کبک که باز خیلی بیشتر از بقیه‌ی نقاط، مردم به هم کمک می‌کنند. به خصوص در محلات فرانسوی‌نشین، خیلی اوقات وسایلی را که استفاده نمی‌کنند، در خیابان می‌گذارند تا همسایه‌ها و رهگذرها استفاده کنند. رویش هم یک یادداشت می‌گذارند، که خوب کار می‌کند یا فقط یک اشکال کوچولو دارد. اضافه‌ی رنگ‌های پس از نقاشی خانه، لیوان و بشقاب یا کمد و گاز و ماشین لباس‌شویی، همه را می‌توانید در روزهای جمع‌آوری زباله یا بازیافت در خیابان‌ها ببینید. فقط مبل‌ها و تخت‌خواب‌ها زیاد طرفدار ندارند. مردم می‌ترسند که در آن ساس باشد؛ ولی آن هم اگر یک شب در زمستان منهای بیست درجه بماند، دیگر تمیز به حساب می‌آید، چون هیچ حشره‌ای در آن زنده نمی‌ماند.

در کانادا پیرمردها و پیرزن‌ها را می‌بینید که حتی در زمستان، به جای ماشین، سوار دوچرخه می‌شوند. هم به خاطر سلامتی و هم برای حفظ محیط زیست. جوان‌ها هم برای صرفه‌جویی در مصرف بنزین و ماشین و یا برای تفریح، با دوچرخه رفت و آمد می‌کنند. بیشتر از مترو و اتوبوس استفاده می‌کنند. هم سریع‌تر است و هم سالم و ارزان. در کانادا با دوچرخه به دانشگاه یا این طرف و آن طرف می‌روم. در ایران، چون زن هستم، نمی‌شود. رانندگی در ایران هم که برای خودش داستانی است. ناچار آنجا سوار اتوبوس می‌شدم و همه به من می‌خندیدند. می‌گفتند ماشین که جلوی در خانه است! می‌گفتم به خدا این جوری راحت‌ترم. چرا بی‌خود به خودم استرس بدهم!

ولی در واقع فکر می‌کنم که ایران یا کانادا و یا بقیه‌ی جهان در نحوه‌ی زندگی فرقی ندارند. من شهروند جهانم. «هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است…» البته در کانادا دست‌مان برای فعالیت بازتر است و موانع ایران نیست. تنها آرزویم این است که روزی مردم همه‌ی جهان مثل من و بقیه دوستان فعالم در کانادا، به ارزش سلامتی و تمیزی محیط زیست پی ببرند و آستین بالا بزنند و کاری بکنند. ما فقط یک کره‌ی زمین داریم. بچه‌ها و نوه‌هایمان هزاران سال دیگر می‌خواهند در آن زندگی کنند. باید برایشان یک زمین تمیز و مرتب به یادگار بگذاریم.

به اشتراک بگذارید

درباره نویسنده

ابوذر مریخ پور

(0) دیدگاه خوانندگان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

 

مهاجرت به کانادا | مهاجرت به آمریکا | گرین کارت آمریکا | مهاجرت از طریق سرمایه گذاری | مهاجرت نیروی کار | اقامت کانادا | اقامت آمریکا | دانمارک | مهاجرت به دانمارک | تحصیل در کانادا | تحصیل در آمریکا | نرخ ارز | مهاجرت به کانادا | ماهنامه پرنیان