الیسن لولار/ ماهنامه Parent Canada/ ترجمه نادیا غیوری
حالت ارتجاعی یا انعطافپذیر یا Resilience حالتی است که به افراد امکان میدهد تا از حالت سختی به حالت اولیه خود برگردند. متخصصان زیادی معتقدند که حالت ارتجاعی در واقع رکن اساسی در تربیت درست فرزند است. با این حال بسیاری از ما برای مواجه نشدن فرزندانمان با موقعیتهای چالشبرانگیز خیلی زود خودمان را وسط میدان میاندازیم.
هرچه دوست دارید صدایشان کنید: مادران هلیکوپتری یا والدین بیشفعال. اما توجه به آنچه که آن را حمایت بیش از حد از فرزندان مینامند و اخیرا مورد توجه زیاد کارشناسان قرار گرفته، نشان میدهد که حمایت زیاد فرزندان از هر خراش کوچک و شکستی میتواند تاثیری مخرب داشته باشد. این کار باعث تربیت نسلی میشود که به قول مایکل آنگر باید آنها را «بچههای پیچیده در ضربهگیر» نامید که به هیچ عنوان دارای قابلیت ارتجاعی نیستند.
آقای آنگر، درمانگر خانواده، مددکار اجتماعی و استاد دانشکده مددکاری دانشگاه دالهوزی و نویسنده چندین کتاب در این زمینه است از جمله کتاب «Too Safe for Their Own Good» یا «بیش از حد امن آنهم فقط به خاطر خودشان».
در این کتاب میخوانیم: «باریکه راه جوانی فرزندان درمیان غوغایی که والدین با حمایتها، توصیهکردنها و تحت کنترل قرار دادنها در آن به راه انداختهاند، به بیراهه میرسد… این وظیفه ماست که نگذاریم فرزندانمان ریسکهایی را بپذیرند که شاید هنوز برای اقدام به آنها کاملا آماده نباشند. اما همزمان وظیفه داریم تا آنها را برای پذیرش ریسکهایی که آمادگیاش را دارند تشویق کنیم.»
آنگر وقتی به این نکته حساس شد که دید گروهی از جوانان متعلق به طبقه متوسط و با والدینی مراقب، برای یکی دو منظور به او مراجعه میکنند:
- یا آنها جوانان خوشاخلاق و مهربانی بودند که نشانههایی از افسردگی و اضطراب درشان به چشم میخورد و نمیتوانستند مسئولیت کاری را بپذیرند و یا در زندگی در مورد مسائل، قضاوت صحیح از خود نشان دهند؛
- یا جوانانی بودند که دست به رفتارهای پرخطر و ریسکی میزدند از جمله ارتبط جنسی زودهنگام یا استفاده از مواد مخدر، که در واقع از نظر خودشان نوعی مقابله با حمایتها و محدودیتهای زیادی بود که خانواده بر آنها تحمیل کرده بود.
آنگر میگوید:«بعضی جاها لازم است که فرزندان ما طعم خطر را بچشند. بچههایی که زندگی خیلی راحتی داشتهاند یا مدام مجبور بودهاند که از دستورات جدی والدین اطاعت کنند ممکن است که در میانه زندگی با مشکلات زیادی مواجه شوند. به نظر من خیلی بهتر است که فرزندان ما بیاموزند که تا وقتی هنوز جوان هستند طعم شکستهای کوچک را بچشند تا اینکه در بزرگسالی و درحالیکه اصلا آمادگی مقابله با شکست را ندارند، با شکستهای بسیار بزرگتر مواجه شوند.»
به عقیده آقای رابرت بروکز، روانشناسی از دانشکده پزشکی هاروارد و نویسنده و دستیار تالیف ۱۴ کتاب از جمله «Raising Resilient Children» یا «پرورش فرزندان ارتجاعی (منعطف)»، مواجهه با شکست و بازگشت دوباره و احتراز کردن از خطاها ارتباط بسیاری با داشتن حالت ارتجاعی یا resilience دارد. معمولا بچههایی را دارای این قابلت مینامند که توانسته باشند بر موقعیتهای دشواری چون آزار یا بیتوجهی و یا فقر غلبه کنند و در نهایت به رضایتمندی از شرایط خود و به یک زندگی موفق رسیده باشند. تحقیقات وی در این زمینه طی سیسال گذشته به معرفی گروهی از افراد منجر شده که وی آنها را افرادی با «طرز تفکر ارتجاعی» مینامد. این طرز تفکر شامل موارد زیر است:
- باور به اینکه بزرگسالانی هستند که با عشقی بیقید و شرط به آنها وابستهاند و همیشه برای حمایت و دلگرمی دادن به آنها حضور دارند؛
- دارای مهارتهای عالی در حل مشکل هستند؛
- دارای انضباط شخصی هستند، خوشبیناند و شناخت خوبی از تواناییهای خود دارند؛
- این توانایی را دارند که به خطاهای خود به چشم تجربیاتی نگاه کنند که باید از آنها درس گرفت.
آقای بروکز میگوید: «بچههای ارتجاعی بچههایی هستند که وقتی مشکلی پیدا میشود حس میکنند که میتوانند آن را حل کنند.» تحقیقات نشان داده است که بچهها از سن سه و نیم سالگی به بعد، در صورتی که فرصت آن پیش بیاید، میتوانند برای حل مشکل خود راه حلی پیدا کنند. به عقیده آقای بروکز: «به عنوان والدین آنها لازم نیست که در اینگونه موارد ما سریع قدم پیش بگذاریم و مشکلشان را حل کنیم.»
برای مثال ممکن است که دختر شما از مدرسه به خانه بیاید و به شما بگوید که بعضی از بچهها نمیگذارند او با آنها سر یک میز بنشیند. به جای اینکه به او بگویید چه بکند، چرا از او نمیپرسید که برای دفعه بعد که این اتفاق میافتد چه فکری کرده و تصمیم دارد چه بکند؟ بروکز میگوید: «بگذارید او خودش مشکلش را حل کند یا حداقل برای حل آن تلاش کند.»
دکتر ایستر کل، یکی از روانشناسان ساکن تورنتو و رئیس سابق بنیاد روانشناسی کانادا که کتاب آموزشی «Children Can Cope: Parenting Resilient Children at Home and at School» یا «بچهها میتوانند مقابله کنند: تربیت فرزندان ارتجاعی در خانه و مدرسه»، معتقد است که حالت ارتجاعی در یک فرزند چیزی نیست که والدین بتوانند آن را کنترل کنند اما آنها میتوانند برای بسط و رشد این روحیه و عمل به آن در فرزندان خود بسیار موثر باشند. دکتر کل مثالی میآورد از پسری ۱۰ ساله به نام سم که در دروس ریاضی خود مشکل دارد. او در حالی که اشک در چشمانش حلقه بسته به پدرش میگوید: «پدر من نمیتونم این تکالیفو تموم کنم. سوالا خیلی زیادن.»
پدر نگاهی به دفتر ریاضی او میاندازد: «۱۰ تا سوال. فکر میکنی بتونی ۵ تاشو قبل از شام حل کنی؟»
سم میگوید: «شاید.»
پدر میگوید: «امتحان کن. اینجوری نصف کار رو انجام دادی. موقع شام یه استراحتی میکنی و بعدش هم فقط پنج تا سوال دیگه باقی مونده.»
به اعتقاد دکتر کل احتمالا سم بدون حمایت پدرش نمیتوانست تکالیف ریاضیاش را تمام کند، تجربه تکالیف مدرسه برایش به یک تجربه ناخوشایند تبدیل میشد و احساس بدی نسبت به مدرسه پیدا میکرد. اما حالا اگر پدر سم دخالت میکرد و تکالیف سم را خودش برایش انجام میداد، درست است که در همان ابتدای امر پسرش را از خستگی و احساسات بدش خلاص کرده بود اما فرصت بسط مهارت ارتجاعی بودن و حل مشکل را از او گرفته بود.
بدون کسب طرز تفکر و مهارتهای لازم برای ارتجاعی بودن، این خطر وجود دارد که فرزندان بهویژه بعد از ترک منزل پدری و آغاز زندگی مستقل نتوانند با مشکلات زندگی خود مقابله کنند. آقای آنگر میگوید: «آنها ممکن است در دانشگاه دچار افسردگی بشوند و یا برای نوشتن یک مقاله به سرقت ادبی از نوشتههای دیگران دست بزنند چون به هیچوجه نمیتوانند شکست را بپذیرند یا در برخی موارد حتی در پایان دوران جوانی هم خانه پدری را ترک نکنند و یا از نظر مالی یا عاطفی هیچ مشارکتی با دیگر اعضای خانواده خود نداشته باشند.»
وی میگوید: «ما دوست داریم به فرزندانمان فواید خطرپذیر بودن را بیاموزیم.» او در کتاب خود داستان دخترکی چهارساله و ماجراجو به نام تس را آورده که روزی در پارک او را دیده. تس در آن روز مشغول تاب خوردن و آویزان شدن روی میلههای بازی بوده. ناگهان مادر تس فریاد میزند:«دیگر بالاتر از این نرو وگرنه میریم خونه.» اما آقای آنگر دیده بود که تس بالاتر و بالاتر رفته بود. وقتی مادر هراسان شده و ترسیده بود، تس زیر گریه زده بود. عاقبت تس آرام آرام خود را به پایین میلهها رسانده بود و مادرش هم با دقت مراقب او روی میلهها بود. آن روز آنگر با خودش فکر کرده بود که به احتمال خیلی زیاد، تس تا مدتها سراغ هیچ کار ظاهرا خطرناکی نخواهد رفت. پیامی که او از مادرش گرفته بود این بود:«به خودت اعتماد نکن. به حرف دیگران گوش بده چون آنها بهتر از تو میدانند.» به جای این مادر تس میتوانست او را با گفتن این جمله راهنمایی کند: «مواظب دستها و پاهات باش. به کاری که میکنی خوب دقت کن. اگر به کمک من هم احتیاج داشتی داد بزن.»
به عقیده آقای آنگر بچههایی که یاد گرفتهاند چطور باید ریسکهای حسابشده بکنند، احتمالا بیشتر به قضاوتهای خود اطمینان میکنند، محدودیتهای خود را بهتر میشناسند، پیامد کارهای خود را متوجه میشوند، از استقلال خود دفاع میکنند و به دیگران هم احترام میگذارند. علاوه بر اینکه باید به بچهها اجازه داد تا به میزان قابل کنترلی از ریسک دست بزنند، آنها باید مسئولیتپذیری را هم بیاموزند. والدین برای شروع این کار مثلا میتوانند از بچهها بخواهند که غذا را آماده کنند یا به جای اینکه همیشه با ماشین و در معیت والدین خود به زمین فوتبال بروند، یکبار شخصا خودشان را به محل تمرین فوتبال برسانند.
آقای آنگر میگوید: «معمولا وقتی والدین دنیای فرزندانشان را به جایی برای چالشها و ماجراها بدل میکنند، آنها خوشحالتر هستند و به احتمال زیاد بیشتر از رفتارهای مخربی چون اعتیاد به مواد مخدر، درگیر شدن در روابط جنسی زودهنگام، به هدر دادن عمر و وقت، خشونت یا فرار از خانه دوری میکنند.»
برای یک نوجوان این موضوع میتواند در رفتن با یک دوست به یک کنسرت موسیقی معنا پیدا کند و برای یک کودک کمسنتر این موضوع میتواند رفتن به خانه یکی از اقوام در یک شهر دیگر باشد.
زمانی پسر ۱۴ ساله آقای انگر، اسکات، تصمیم داشت که به یک مهمانی برود و بعد از پایان مهمانی در نیمه شب، با دوستان خود پیاده به خانه برگردد. آقای آنگر به جای اینکه خیلی سریع به او پاسخ منفی بدهد از او خواست تا خودش خطرات چنین برنامهای را مرور کند. او از پسرش پرسید که آیا آن محله را میشناسد و در صورتی که خطری برایشان پیش بیاید چه میخواهد بکند.
آقای آنگر میگوید: «او هیچ برنامه مشخصی برای این موقعیتها نداشت. من به او گفتم که این میزان از خطر در صورت وقوع برای تو قابل کنترل نیست. من به او “نه” نگفتم و نگفتم که نباید به آن مهمانی برود بلکه به جای آن بیست دلار به او دادم و از او خواستم بعد از مهمانی تاکسی بگیرد و به خانه بیاید یا اگر خواست به من تلفن کند تا به دنبالش بروم. همه نکته این جاست که ببینیم چطور باید به فرزندانمان “بله” بگوییم. موضوع گفتن “نه” نیست. ما نمیتوانیم با داد و فریاد بچههایمان را سرجایشان بنشانیم. بحث سرکوب کردن در میان نیست. موضوع یافتن راه حل جایگزین است.»