آرونا پاپ / برگردان نادیا غیوری
سیاستهای تنوعفرهنگی در کانادا به ما مهاجران اجازه میدهد تا مادامی که به کسی زیانی وارد نکرده باشیم یا قانونی از قوانین کانادا را زیر پا نگذاشته باشیم، به بزرگداشت شعائر قومی و مذهبی خود بپردازیم.
البته مواردی هم هست که گاه در بین همسایگان یا همکاران، تعارض و تزاحم فرهنگی به وجود میآید. این حالت از فقدان درک متقابل میتواند فشار بسیاری بر فرد وارد کند و گاه حتی سلامتی جسمی و روحی وی را به خطر بیندازد. اگر این اتفاقات در محل کار، که شما بخش عمدهای از روز خود را نیز در آن میگذرانید، بیفتند تاثیرات آنها هم میتوانند شدیدتر باشند.
اوایل دهه نود از من خواسته شد تا برای کارمندان یک شرکت خصوصی جلساتی در مورد آموزشهای شایستگی فرهنگی برگزار کنم و آنجا بود که متوجه شدم بیشترین گلایه افراد از معضلی به نام بیادبی است. از یک سو کارمندان حس میکردند که سوپروایزرشان بیادب است و از سوی دیگر سوپروایزر هم فکر میکرد که کارمندان به او بیاحترامی میکنند.
یکی دیگر از اعتراضاتی که همیشه از طرف تازهمهاجران ابراز میشود و حتی هنوز هم شنیدن آن سبب خنده من میشود، البته به نقل از آنها این است که «خیلیها از ما می پرسند چطوریم؟ اما به اندازه کافی مکث نمیکنند تا ما جواب این سوال را به آنها بدهیم». در خیلی از فرهنگها وقتی ما حال کسی را از وی میپرسیم، معنایش این است که مشتاقیم که حال وی از هر نظر خوب باشد. خود من به عنوان یک تازهمهاجر خیلی زود متوجه شدم که جمله «حال شما چطور است؟» فقط یک نوع سلام و خوشامدگویی است و قرار نیست کسی در پاسخ به این سوال از وضعیت واقعی من چیزی بشنود و تنها پاسخی هم که در جواب به این پرسش انتظار آن میرود این است: «من خوبم.»
آن مفهوم از فرهنگ که ما از آن صحبت میکنیم به واقع مجموعهای است از الگوهای رفتاری مشترک، باورها، آداب، سنن، ارزشها و نمادها یا سمبلها. علاوه بر این، درک فرهنگ سبب میشود تا بتوانیم رفتارهای دیگر را هم بهتر درک کنیم. فرهنگ خود ما از والدینمان، پدربزرگ و مادربزرگهایمان، مراقبانمان یا جامعه به ما رسیده است. ما از همان ابتدی زندگی میآموزیم که چه رفتارهایی پسندیده و مورد قبول هستند و کدامها نیستند. همین رفتارهای آموخته شده در آینده بخشی از موجودیت ما را تشکیل میدهند. خیلی وقتها ما حتی بدون اینکه درباره آنها فکر کنیم، اتومایتکوار پاسخ میدهیم. هر محل کاری هم فرهنگ خود را دارد و یک مهاجر تازهوارد به آن فضا باید خیلی سریع بیاموزد که چطور خود را با آن هماهنگ کند.
یکی از چالشهای معمول در محل کار که برای من فشار و استرس زیادی ایجاد کرده بود، ناتوانیام در گفتن «نه» بود- گاه از سر ادب و گاه از سر احترام- آن هم به همکاری که مرتبا از من برای به پایان رساندن پروژهای که به او محول شده بود درخواست کمک میکرد. من همیشه فکر میکردم که وقتی کسی از تو در خواست کمک میکند باید همه سعیت را برای کمک به او بکنی بخصوص اگر آنها نگران از دست دادن کارشان هم باشند که در مورد همکار من هم این موضوع مصداق پیدا میکرد. اما از طرف دیگر کمک کردن به او سبب میشد تا خود من هم موفق به انجام برخی از تعهدات کاریام در زمان مقررشده نشوم.
بالاخره این را دریافتم که در چنین مواقعی بهترین پاسخ این است که بگویی: «واقعا دلم میخواهد که کمکت کنم، بیا برنامه زمانیامان را طوری تنظیم کنیم که برای هردوی ما خوب باشد.» همین عبارت ساده به شما این فرصت را میدهد تا ببینید چقدر وقت اضافه برای کمک به دوست یا همکارتان دارید و چه زمانی میتوانید این وقت را در اختیار وی بگذارید. یکی دیگر از جملاتی هم که میتواند در بسیاری از موارد مانع از بروز بسیاری از چالشها شود این است: «اجازه بده دربارهاش فکر کنم و وقتی به نتیجه رسیدم با تو در موردش صحبت کنم.» باز هم این جمله به من این امکان و اجازه را میدهد که فکر کنم، برنامهریزی کنم و به نتیجهای برسم که برای هردوی ما خوب است؛ بدون آن که به کسی ضرری خورده باشد.
صحبت و گفتگو درباره فرهنگ محل کار، امر دشواری است اما همیشه همین «صحبت و مذاکره» راه حل اصلی برای اجتناب از چالشها و کشمکشها و ساختن رابطههاست.