دکتر وحید طلوعی
تفاوتهایی که در سطح اجتماعی میبینیم، در عین حال که مزیتی به حساب میآیند که جوامع را به پیش میبرند، در عین حال منبع تعارض و تبعیض هم هستند. تفاوتهای هویتی در حوزه اجتماعی از مهمترین این تفاوتهاست که در جوامع چندفرهنگی بیشتر دیده میشوند. هویت هر فرد اصولا موجودیتی چندپاره است که هر یک از پارههای آن از دنیایی متفاوت مثل قومیت، زبان، مذهب و ملیت و نژاد میآیند و در هر فرد به شکلی بسیار دلبخواهانه در کنار هم پیوند میخورند. اگر از هر کدام ما بپرسند که «تو کی هستی؟» پاسخی که میدهیم این مسئله را روشن میکند و احتمالا در آن به همه این موارد و چه بسا مواردی دیگر نیز اشاره کنیم. در این میان، وقتی گروهی فرهنگی در زمینۀ فرهنگ دیگری قرار میگیرد، که به واسطه جهانگیری Globalization و مهاجرت بسیار معمول این روزگار است، علاوه بر نیروی کار و مهارت خود، تصورات و ادراکات خود را نیز به همراه میآورد. اکثریت این گروه معمولا میکوشند چونان گروه مجزایی به رسمیت شناخته شوند. بنابراین، همانگونه که در ایران نیز قومیتهای متفاوت خود را مثلا کردهای ایرانی سنی مرد یا زن میدانند، در کشوری مثل کانادا نیز آنان خود را کاناداییهای کرد ایرانی خواهند دانست و باز هم چینهای دیگر بر آن هویت که داشتند میزنند، نه آنکه آنچه را قبلا بودند به کل کنار بگذارند. از همین جاست که عبارت «مهاجران ایرانی کانادایی» شکل گرفته است. این معجون جدید مدام در پی آن است که خود را به صورتهای متفاوت از دیگر گروهها متمایز سازد و به این ترتیب، گویا فرد همواره درگیر تاکید بر هویت خویش است. این امر البته چون فرد را به چند منبع متفاوت فرهنگی وصل میکند، موجب غنای بیشتر فرد میشود.
این کارزار هویتی در متن هر جامعه چندفرهنگی بیش از همه خود را در محیطهای آموزشی نشان میدهد. در این محیطهاست که گروههای سنی جوان عمدتاً گرد هم میآیند و با هم گروههایی را میسازند که با اصطلاحات و رفتارهای خاص مشخص میشوند و این زیرمجموعۀ فرهنگی جوانان معمولاً یک سر در گرو خانههای پدری ایشان و سرزمین اصلی دارد. پس بسیار مهم است که گروههای قومی در محیطهای آموزشی دخیل باشند. بسیاری از کسانی که به امر آموزش چندفرهنگی توجه کردهاند، این دخالت را لازمه هویتیابی جوانان مهاجر میدانند. با این حال، فایده آموزش چندفرهنگی فقط به مهاجران نمیرسد و این امر سویه دیگری هم دارد که عبارت است از تأثیر تحصیل بر شکلگیری شخصیت اجتماعی فرد.
همۀ ایرانیان در نظام آموزشی ایران دستکم یکبار از خود پرسیدهاند که این درسها که خواندهاند و میخوانند به چه کارشان میآید. این پرسش عمدتاً در خصوص دروسی که نسبتی هم با رشتۀ تحصیلی فرد ندارند بیشتر مطرح میشود. ولی براستی آن درسها بیهوده نبودهاند و نیستند. اینگونه درسها در کنار نظامی که برای آموزش فراهم میشود، لوازم و وسایلی در اختیار سیاستگذاران فرهنگی میگذارد که از آن سود میجویند تا ارزشهای اجتماعی مطلوب خودشان را در فرد جاگیر کنند، اینکه چقدر در این کار موفقاند محل بحث فعلی ما نیست. این مسئله در کانادا هم از طریق دروسی چون مطالعات اجتماعی در مدارس و آموزشهای عمومی در کالجها و دانشگاهها صورت میگیرد. نتیجه آنکه نظامی از ارزشها از طریق درس خواندن فرد را در بر میگیرد که هدف آن ایجاد جامعهای متجانس است. البته ساختن این هماهنگی در جامعه گاه به آسانی ممکن نمیشود و گاه هم بیشتر نظر بر آن است که این هماهنگی با حفظ تفاوتها صورت گیرد. در اینجا همان دو مثال معروف دیگ درهمجوش ذوب فلزات در یک طرف و کاسه سالاد در طرف دیگر مطرح میشود.
برخی جوامع اتفاقاً به دنبال حذف کردن تفاوتها هستند و میخواهند محصول نهایی اختلاط افراد در جامعه چیزی باشد که نشود اجزای آن را از هم شناخت؛ اما جوامعی هم هستند که به دنبال درهمآمیختن افرادی با ریشههای متفاوت هستند، اما اصراری به حذف مشخصات خاص این گروهها ندارند. شاید باور سیاستگذاران در کشورهایی که به کاسه سالادی از فرهنگها و باورها و نژادها معتقدند، این است که در آیندهای دور این آمیزش موجب گونهای یکدستی میشود. با این حال، در کاسه سالاد چندفرهنگی کشاکش برای حضور و ماندن و به چشم آمدن بسیار است. این کشاکش در صورتهای متفاوتی بین قومیتها و نژادهای گوناگون برقرار است . هر یک تلاش میکند با تکیه بر فرهنگ خویش زمینه را برای تغذیه هویت نسلهای بعدی خود فراهم کند. بازگشت به هویت قومی در بین نوجوانانی که در جوامع چندفرهنگی، مثل کانادا، بالیدهاند، نشان میدهد که تکیه بر فرهنگ قومی گاه ابزاری مناسب است که فرد را در برابر منازعات هویتی مجهز میکند.
میدانیم که فرهنگ نظامی از نمادهاست که در اجتماعی خاص معنادار میشوند و در آن، ارزشهای اجتماعی دخیلاند. جشنهایی ایرانی چون نوروز و مراسم آیینی و مذهبی به بهترین وجهی این نظام نمادین را در فرهنگ ایرانی نشان میدهند و مراسم و آیین دیگر اقوام هم همین گونه در نظام نمادین خاص خود معنا پیدا میکنند. شاید برای همین گاه فهم و ارتباط با فرهنگ دیگری، حتی جامعه اصلی کانادایی، سخت میشود. به همین ترتیب پوشش، آرایش، ادبیات و هنر، زیباییشناسی، منزلت و کار و دین و همۀ آنچه در اطرافمان میبینیم، از منظر فرهنگهای متفاوت معنایی دیگرگون مییابند. چه بسیار زشتیها که زیبا مینمایند و چه بسیار نیکوییها که شرارت تلقی میشوند. در این میان، وقتی از جامعهای چندفرهنگی مثل کانادا سخن میگوییم و بخت آن را داریم که در آن زندگی کنیم، میپذیریم نمادهای زندگی جمعیمان به صورتهایی متفاوت و متکثر نزد اهالی دیگر قومیتها معنادار شوند و به همان اندازه برای ارزشها و معانی ساخت دیگر فرهنگها نیز حرمت میگذاریم.
با این حال، چنان که گفتیم، عرصه فرهنگ نیز مثل بقیه عرصههای زندگی اجتماعی میدان نزاع قدرت است. خیال خام است که گمان بریم در این میدان، به صرف قبول چندگانگی میتوانیم به رشد فرهنگ خود در نسلهای بعد ادامه دهیم. بالیدن یک فرهنگ نیازمند مبارزه مداوم برای حفظ ریشههاست و حفظ ریشهها نیازمند جایگیری نظامی است که از طریق آموزش منتقل میشود. اما سیستم آموزشی هم باید برای این انتقال مهیا باشد. باید بین سیاست یکدست سازی آموزشی با این مسئله تعادل ایجاد کرد که افراد قومیتهای متفاوت میخواهند بخشی از هویت خود را از سرزمین مادری بگیرند. در این حالت باید به دنبال راه حلی گشت که تعارض را به کمترین حد برساند و منافع را بیشتر کند.
در جامعهای چون کانادا که سیاست چندفرهنگی را پذیرفته است، غنا و خلاقیت فرهنگی حاصل از امتزاج فرهنگها مهم تلقی میشود و به همین منظور نیز، هرچند پرسش از حد مرز آزادی فرهنگ قومی مطرح است، تلاش نظام آموزشی کانادا بر افزایش پذیرش و قبول گوناگونی فرهنگی است. در این نظام، امکان حضور در نظام آموزشی و تأثیرگذاری بر آن وجود دارد، ولی این امر خود نیازمند قدرتمندی اجتماع ایرانیان کانادایی است. یک وجه این قوت و قدرت برای اقوام دور از وطن به قدرت سیاسی و اقتصادی سرزمین اصلی و رابطه مهاجران با آن برمیگردد و از همین روی است که چینیهای کانادا، در کنار قدمت مهاجرت و تعداد، از مزیت قدرت اقتصادی و روابط فرهنگی سرزمین مادری نیز بهره میبرند. ایرانیان اما اگر از این مزیت محروماند، توان آن را دارند که با بهرهگیری از دانشآموختگان فراوان و تقویت اجتماع ایرانیان کانادایی در این امر دخیل شوند. معتقدم از این ایده نمیتوان دفاع کرد که ایرانیان خارج از وطن حافظان زبان و فرهنگ ایرانی خواهند بود، آنان باید همواره برای باقیماندن در این فرهنگ روی در ایران داشته باشند. با این همه، میشود و باید از منبع فرهنگ ایرانی برای غنای نسلهای بعدی استفاده برد. این امر به قدرتمند شدن گروه ایرانیان کانادا منجر میشود و البته کانادا نیز این اجازه را به ایشان میدهد.
برخی گمان میبرند که با مهاجرت هویت قبلی آنها به کل عوض میشود و کس دیگری خواهند شد. این بازی ناشیانه را گاه میبینیم. با این همه، در این امر تفاوتی ایجاد نمیشود که بخشی از هویت مهاجر پیش از مهاجرت شکل گرفته است و با او همراه است و بخشی از آن هم از طریق فراگیریهای اولیه در خانواده به کودکان نسل بعد آموخته میشود. انتقال فرهنگ ایرانی به نسل بعد، حتی برای آنان که میاندیشند فرزندانشان باید در جامعه جدید حل شوند، برای نسل بعد در بازار کار مواهبی دارد که کمترین آن دانستن زبان فارسی و فرهنگ ایرانی و آداب قومیتی با تاریخ کهن است که مزیتی رقابتی به حساب میآید. این امر با مداخله در محتوای آموزشی مدارس کانادایی، آموزش زبان مادری و تربیت معلمان ممکن است و راه آن نیز بازگشت به اجتماعگرایی است؛ برای تقویت هویت باید به اجتماعگرایی و مشارکت در اجتماع ایرانی روی آوریم. جامعهشناسان ایرانی درگیر در مسئله مشارکتهای اجتماعی دریافتهاند که ایرانیان در عرصههای خانوادگی و محلهای و قبیلهای مشارکتجو، ولی در عرصههای اجتماعی کنارهگیرند. علت این امر مشکل مداخله در جامعه است، امری که با حضور دولت همهچیزخواه و قوی در ایران معاصر ناممکن بوده است. اما مهاجران از این مزیت برخوردارند که در جامعهای مشارکت کنند که با فراهم آوردن انواع و اقسام امکانات مشارکت را میطلبد.
باید از خود بپرسیم آیا «مدرسههای شنبه» برای آموزش زبان و فرهنگ فارسی کفایت میکنند یا لازم است ایرانیان برای خود مدرسههایی دوزبانه داشته باشند که دانشآموزان در آنها از هر دو فرهنگ بهرهمند شوند. در این مدارس است که نظام نمادین فرهنگها در کنار هم معرفی میشوند و در پی آن، آیینها و سنتها و مراسم در کنار هم زمینه را برای استفاده مناسب از هر دو فرهنگ مهیا میکنند و با تقویت بعد هویت قومی باعث میشوند که نسلهای بعدی ایرانیان خود را بهتر بشناسند و در جایگاه بهتری بایستند.
باید از خود بپرسیم آیا پسندیده است که برای آموزش فارسی از متون آموزشی فعلی استفاده کنیم. مدارس دوزبانه این امکان را فراهم میآورند که کتابهای درسی مناسب نیز تولید شوند؛ مشکل مواد آموزشی خارج از کشور همیشه نبود کتابهای درسی مناسبی بوده است که هم خوشایند مذاق فارسیخوانان خارج از وطن باشد و هم به مناقشات استفاده از کتابهای دولتی ایران پایان دهد. متخصصان پُرشمار ایرانی در کانادا در رشتههای گوناگون قادر به تالیف این متون هستند.
باید از خود بپرسیم برای تولید کتابهایی مناسب برای کودکان، نوجوانان و جوانان چه میتوان کرد. کتابهای دوزبانهای که در کتابخانههای عمومی و مدارس است مشکلات بسیار دارد که علاوه بر مشکلات زبان ترجمهای باید به بیتوجهی به بعد فرهنگی آنها اشاره کرد. در این میان باید از تلاش برای ترجمه آثار ماندگار ادبیات این گروههای سنی نیز یاد کرد. تلاشهای فردی نویسندگان و مترجمان در جای خود عزیز، اما باید از خود بپرسیم اگر بسیاری از نویسندگان امروز جانمایه آثار خود را از فرهنگ ایرانی میگیرند، لازم نیست همگی با هم برای نسل بعدی ایرانیان کاری کنیم.
باید از خود بپرسیم آیا برای آموزش فرهنگ و زبان فارسی در دانشگاههای کانادا کاری لازم است که انجام دهیم و دانشجویان ایرانی و اجتماع ایرانیان چگونه میتوانند در این زمینه به هم کمک کنند. بسیار موجب افتخار است که دانشجویان ایرانی در علم و هنر سرآمد شوند، اما پیش از آن باید همه کاری کرده باشیم که هنوز خود را ایرانی بدانند.
و باید از خود بپرسیم که همه اینها چگونه ممکن میشود. به گمانم با تکیه بر اجتماع ایرانی و تقویت آن این توان را داریم که با تاثیرگذاری بر روند آموزش از طریق تاسیس مدرسه و تولید مواد آموزشی به این امور سامانی درخور دهیم.
خیال خام است که گمان بریم در این میدان، به صرف قبول چندگانگی میتوانیم به رشد فرهنگ خود در نسلهای بعد ادامه دهیم
باید از خود بپرسیم آیا «مدرسههای شنبه» برای آموزش زبان و فرهنگ فارسی کفایت میکنند یا لازم است ایرانیان برای خود مدرسههایی دوزبانه داشته باشند که دانشآموزان در آنها از هر دو فرهنگ بهرهمند شوند.