پونه وزیری/برگردان نادیا غیوری
مسلما موضوع و مفهوم مهاجرت برای کاناداییها با توجه به فضای متنوع فرهنگی و تنوع بسیار در آن، موضوع تازهای نیست. هر کس در نگاهی ساده به کامیونیتی خود میتواند افراد گوناگونی از ملیتهای مختلف را ببیند که اکنون همگی کانادا را خانه خود میدانند. کانادا به دلیل نیاز بسیار بالا ارائهکننده انواع سرویسها و خدمات به تازهواردان برای کمک به استقرار و انطباق آنها با جامعه جدید است. البته بیشتر این کمکها بر حل مشکلات ابتدایی تازهواردین متمرکز هستند و کمتر به مسائل خاص مربوط به پرورش و تربیت نسل تازهای که قرار است در کانادا بزرگ شوند میپردازند. اینگونه به نظر میرسد که همگان مشکلات نسل دوم مهاجران به کانادا را کاملا پذیرفتهاند و هیچ تلاشی هم برای شناخت و حل آنها انجام نمیشود. برای کسانی که از ایران به کانادا آمدهاند صرفنظر از اینکه چقدر خود را از نظر ذهنی آماده و پذیرای تغییرات بدانند، دانستن یک نکته بسیار مهم است و آن اینکه آمدن از فرهنگی با پیشینه خاورمیانهای بهناگزیر نقش بسیار مهمی در زندگی آنها و فرزندانی که در کشور تازه بزرگ خواهند کرد خواهد داشت.
بدون شک باورهای ذهنی و ارزشهای فرهنگی متفاوت بر نحوه پرورش و بزرگ کردن فرزندان شما تاثیر میگذارد و بسیار مهم است که در زمینه این تفاوتها رفتاری باملاحظه و همدلانه داشته باشید. نکته جالب در مورد بزرگ شدن به عنوان یک نسل دومی این است که در اغلب موارد بچهها میتوانند درک کنند که والدینشان از کجا آمدهاند، اما والدین نمیتوانند درک کنند که چطور نگاه و باورهای فرزندانشان تا این اندازه با آنها متفاوت است. این احتمال وجود دارد که تا زمانی که بچهها کمسنتر هستند این تفاوتها چندان برجسته نباشند اما با بزرگ شدن بچهها بهویژه در سنین دشوار نوجوانی یا همان تینایجری این تفاوتها بیشتر و بیشتر آشکار میشوند؛ دورهای که حتی بدون این تفاوتهای فرهنگی هم به اندازه کافی دوران دشواری هست!
یکی از اشتباهاتی که اغلب والدین این گروه مرتکب میشوند این است که تلاش میکنند تا بهرغم زندگی در یک کشور جدید، به اجبار طرز تفکر فرزندانشان را تا حد امکان به شیوه نسل اولیها نزدیک کنند. علت اینکه این حرکت را اشتباه میدانم این است که در این حالت فرزندان به یکی از دو روش زیر به این فرایند پاسخ میدهند: یا بهطرز معجزهآسایی طرز تفکر نسل اولی را میپذیرند و یا اینکه برای اجتناب از ناراحتی والدین، بعضی چیزها را از آنها مخفی میکنند. در مواردی هم که فرزندان تلاش میکنند تا بین این دو موضوع تعادل برقرار کنند، بدون شک برای راضی نگهداشتن والدینشان باید شخصا استرس و فشار بسیار زیادی را تحمل کنند زیرا در همانحال در اجتماعی زندگی میکنند که در بسیاری موارد در تضاد با طرز فکر والدین آنهاست.
برای مثال به نمونهای اشاره میکنم که در کانادا بسیار با آن برخورد کردهام: فرزندان مهاجران با افرادی از دیگر نژادها و قومیتها طرح دوستی میریزند. حالا جوان ۱۹ سالهای به نام «علی» را در نظر بگیرید که یازده سال است با والدینش در کانادا زندگی میکند. او در دانشگاه با دختر جوانی آشنا و بین آنها علاقه فراوانی ایجاد میشود. آنها در رشته مشابهی درس میخوانند، علائق مشابهی دارند و اهداف و رویاهایشان نیز یکسان است. هنوز مدت زیادی از زمانی که علی تصمیم به آغاز رابطه خود با این دختر گرفته نگذشته که پدر و مادر او شروع میکنند به پرسیدن اینکه آخر شب با چه کسی تلفنی صحبت میکرده، چرا اینقدر از خانه بیرون میرود و چرا اینقدر رفتارش مشکوک شده است. در عین حال علی هم تصمیم گرفته تا کاری را که مدتها بوده قصد انجامش را داشته عملی کند یعنی به والدین ایرانیاش بگوید که با یک دختر غیرایرانی دوست شده است. در ابتدا خانواده علی این موضوع را میپذیرند اما ایرانی نبودن دختر تا حدی مایه طنز و مزاح آنها میشود. با گذشت زمان این وضعیت ادامه پیدا میکند و علی بیشتر و بیشتر از حرفهای منفی آنها کلافه میشود. او به دوستی با دختر ادامه میدهد و رابطه آنها جدیتر میشود. حالا دیگر دیدن رابطه دوستی علی برای خانواده چیزی بیشتر از یک شیطنت ساده است؛ مادر علی بالاخره با او شدیدا درگیر میشود و از او میخواهد که از ادامه دوستی با کسی که به هرحال قرار نیست با او ازدواج کند دست بردارد.
ممکن است این مورد برای برخی یک نمونه افراطی به نظر برسد اما این نوع اتفاقات از جمله مواردی است که در مورد نسل دوم مهاجران به کرات اتفاق میافتد. فشاری که برای دوستی با افرادی از کامیونیتی خودی و راضی نگهداشتن پدر و مادر با یک ازدواج مرسوم بر یک جوان وارد میشود واقعا زیاد است؛ امری که با توجه به فضای چندفرهنگی کانادا بسیار هم عجیب و طعنهآمیز به نظر میرسد. در این مورد علی بر سر دو راهی انتخاب بین تصمیم خانواده و تایید رابطهاش از سوی آنها و انتخاب شخصی برای دوستی با دختر مورد نظرش قرار میگیرد. از سویی نتیجه ادامه دوستی با آن دختر دروغهای بیشتر و احیانا شدیدتر شدن درگیریها با خانواده را در پی خواهد داشت و از سوی دیگر پایان دادن به این رابطه هم چیزی نیست که در حال حاضر علی آمادگی تن دادن به آن راداشته باشد. حتی اگر رابطه دوستی علی در درازمدت به ازدواج هم ختم نشود، اما موضوع مهم در اینجا طرز تفکر خانواده علی است که از این پس در همه رابطههای او در آینده نیز حضور خواهد داشت و بر آنها تاثیر خواهد گذاشت و اگر هم دختر مورد نظر علی ایرانی نباشد مشکل همیشه وجود خواهد داشت.
به عنوان والدین نسل اولی خیلی مهم است که سعی کنیم ذهنی باز داشته باشیم و بتوانیم بین خود و فرزندانمان رابطهای ایجاد کنیم که در آن امکان ارتباط آزاد و دوسویه بین ما و آنها فراهم باشد. شاید متقاعد کردن بچههای کوچکتر برای انجام یک کار آسان باشد اما با فرا رسیدن دوران دبیرستان و بعد از آن دانشگاه یا کالج، گفتگو برای متقاعد کردن بچهها به موضوعی بسیار پراهمیت تبدیل میشود و میتواند باعث استرس و فشار زیاد و مشکلاتی عمده برای کل اعضای خانواده باشد.
در مقالات بعدی به دیگر مشکلات فرزندان خانوادههای ایرانی کانادایی خواهم پرداخت که از جمله آنها میتوان به مواردی چون انتخاب دوست، تحصیل، خرید و دیگر مشکلات مرتبط با موضوع دوستیها و ارتباطات اشاره کرد. واضح است که نمیتوان پاسخ روشنی برای حل این مشکلات ارائه کرد بهویژه زمانی که هر دو طرف ماجرا محکم بر مواضع خود پافشاری کنند. اما به هر حال هدف از نگارش این مقالات این است که ایرانیهای نسل اول را با مشکلاتی که نسل دوم ایرانی-کاناداییها با آن مواجه هستند بیشتر آشنا کنیم. شاید به این ترتیب بتوانیم امیدوار باشیم که والدین ما همدلی و حس مثبت بیشتری نسبت به نسل دومیها در کانادا از خود نشان دهند.
*- نسخه انگلیسی این مقاله در شماره هشتم پرنیان منتشر شده بود.
یکی از اشتباهاتی که اغلب والدین این گروه مرتکب میشوند این است که تلاش میکنند تا بهرغم زندگی در یک کشور جدید، به اجبار طرز تفکر فرزندانشان را تا حد امکان به شیوه نسل اولیها نزدیک کنند.
فشاری که برای دوستی با افرادی از کامیونیتی خودی و راضی نگهداشتن پدر و مادر با یک ازدواج مرسوم بر یک جوان وارد میشود واقعا زیاد است