درباره ارزش اجتماعی کار مهاجران
دکتر وحید طلوعی
به سادگی و در نگاه اول میشود تصور کرد که بازار کار، کاریابی و استخدام و دستمزد و مواردی از این دست مقولههایی اقتصادی هستند که به عرضه و تقاضا، تخصص و توان بستگی دارند. اما این همه ماجرا نیست. باید بدانیم که در این زمینه، مثل همه زمینههای دیگر زندگی بشری، جامعه و فرهنگ نقشی بسیار بیشتر از آن دارند که در نظر اول به چشم میآید. کافی است به این نکته دقت کنیم که بسیاری از ما خودمان را با کاری که در آن درگیریم تعریف میکنیم، ارزش اجتماعی و منزلت خودمان را از آن کسب میکنیم و با کار است که ارتباطات اجتماعی و شبکه اطرافیانمان را شکل میدهیم. با کار است که سبک زندگی فرد و جایگاه او در قشربندی اجتماعی نیز معین میشود. با این وصف، گاه به نظر میرسد که مبحث کسب درآمد فقط بخشی از رویکرد فرد به کار را تشکیل میدهد و ابعاد اجتماعی آن بسیار مهمتر است.
برای روشن شدن این امر کافی است به ماهیت دوگانه کار در جوامع مهاجرپذیری چون کانادا توجه کنیم. بسیاری از کسانی که در قالب نیروی کار ماهر به کانادا میآیند در کشور خود صاحبان مشاغلی بودهاند که در آن تخصص داشته و بنابراین بر اساس درک عام میباید گفت با این تخصص و توان و با در نظر گرفتن عوامل دیگری چون سن متقاضی مهاجرت که بر روند مهاجرت تاثیرگذار است، این گونه افراد باید در بازار کار کانادا – که خود به دنبال پذیرش ایشان بوده است – به راحتی جذب شوند و از حقوقی که به طور عمده در مقایسه با دریافتی ایشان در کشور خودشان بیشتر است – و این یکی از عوامل جذب مهاجران است – برخوردار گردند. ولی به طور معمول این اتقاق نمیافتد. به برخی از این عوامل اشاره میکنم تا نشان دهم کار مهاجر چگونه از جامعه و فرهنگ تاثیر میپذیرد.
مهاجر کانادایی که در دور باطل «سابقه کار کانادایی» و یافتن «اولین شغل» گرفتار میشود ناچار از پذیرفتن مشاغلی است که به نسبت تحصیلات و سابقه کاریاش در سطحی پایینتر قرار دارد. ۴۲ درصد مهاجران به کانادا که تحصیلات دانشگاهی دارند در مشاغلی کار پیدا میکنند که یا به تحصیلات آنها نیازی ندارند یا به سطحی پایینتر، مثلا کالج، نیاز دارند. این نسبت برای کاناداییان حدود ۲۸ درصد است. از طرف دیگر احتمال یافتن شغلی تماموقت هم برای مهاجران بسیار کمتر است، حدود ۴۱ درصد مهاجرانی که میتوانند شغلی پیدا کنند در گروه مشاغل نیمهوقت کار مییابند.[۱] بنابراین، مهندس معماری ایرانیای که در فروشگاهی کانادایی مسئول فروش بخش تزئینات منزل میشود، با فشار شدید تعارضی درونی روبهرو خواهد شد که گاه مردافکن است. اما این امر سویه دیگری هم دارد – و البته کاهش ارزش ریال این امر را روشنتر هم ساخته است – که همین مهندس با حسابی سرانگشتی درمییابد که دریافتیاش در این شغل حتی با میزان دریافت حداقل دستمزد گاه نسبت به دریافتیاش در کشور خود قابل ملاحظه است. در این حالت آن تعارض پیشگفته شدیدتر هم میشود: از سویی میپرسد اگر من برای زندگی بهتری – هرچه که باشد – مهاجرت کردهام، آیا عاقلانه است که خود را درگیر کاری پست، پر خطر و بیآینده کنم؟ و از سوی دیگر میپرسد با توجه به امکانات و سطح زندگی در کشور جدید آیا قرار گرفتن در شغلی فرودستانهتر هم به صرفه نیست؟ پاسخ نومیدانه به این سوالات، مخصوصا در دوره شش ماهه اول ورود مهاجر به سرزمین جدید، گاه موجب بروز ناراحتیهای روحی و گاه منجر به اخد تصمیماتی آنی و شتابزده مثل برگشت میشود.
در کنار این دغدغه، لازم است که مهاجر دانش خودش را «ثابت» کند که معمولا منجر به این دریافت میشود که میباید برای داشتن «سابقه تحصیل کانادایی» به گذراندن دورههایی آموزشی تن در دهد. این دورهها قبل از هرچیز وقت و هزینهبرند و با آنکه میگویند این دورهها سبب میشوند مهاجر شغلی بهتر و با درآمدی بیشتر پیدا کند، ولی این دورهها، هر چند کوتاه باشند، زمانی را از مهاجر میگیرند که میتوانست با کار خود کسب درآمد کند و بنابراین باید این مبلغ از درآمد نهایی مهاجر کسر شود. اگر این مهاجر برای تحصیل وام نیز گرفته باشد، رقم بدهکاری او نیز به این مبلغ اضافه میشود و با احتساب طول دوره کاری موجب میشود حقوق او به اندازۀ همکاران متولد کانادایش نباشد. به این ترتیب، هرچند مهاجران در امور اجتماعی بیشتری از جمله کار داوطلبانه و آموزش و دورههای تکمیلی شرکت میکنند، نرخ بیکاری در بین ایشان همچنان بیشتر است.
نکته دیگر این است که از منظر کاناداییان گویا اصولا برابری در بازار کار امری غریب است. تحقیقاتی بیست ساله نشان داده است که ساکنان کانادا هرچند به اصول چندفرهنگی باور دارند، اما به آسانی نابرابری بر اساس ارزش اجتماعی را که از «نژاد» و «کشور مبداء» سرچشمه میگیرد میپذیرند (لی، ۲۰۰۳). به این ترتیب، تنوع فرهنگی که بر اساس فشار اجتماعی از سوی گروههایی با ریشههای قومی متفاوت در دهه ۱۹۶۰ پذیرفته شد، موجب آن نشده است که کارفرمایان کانادایی هنوز هم با کارکنان و کارگران اروپایی احساس راحتی بیشتری نکنند. با این حال، زمینه برای کار مهاجران دیگر گشوده است و این امر البته از سویی با میزان ارتباطات فردی و شناخته شدن مهاجر در ارتباط است و شاید در همین جا نقش اجتماع قومی مهاجران به خوبی روشن میشود. هر چه اجتماع قومی مهاجران قویتر و خوشنامتر و موثرتر باشد، احتمال آنکه مهاجرانش در بازار کار موفقتر باشند بیشتر است. این موفقیت اما باز مشروط به شروطی است.
توان زبانی مهاجران یکی از عوامل اصلی موثر بر بازار کار است. زبان و لهجه علاوه بر آنکه زمینه ارتباط فرد را در محیط کار فراهم میسازد نشانگری فرهنگی نیز هست و اگر بپذیریم که جهان هر فرد از طرز اندیشیدن او به زبانی خاص شکل میبندد، حد زبانی هر فرد نزدیکی او را به فرهنگ آن زبان نشان میدهد. شاید به همین سبب است که وقتی از ۴۸۰ شرکت کانادایی پرسیده شد اولین و مهمترین عامل دخیل در انتخاب کارکنانشان چیست، مهارتهای ارتباطی و ارتباطات زبانی اولین رتبه را به دست آورد (وود و شوایتزر، ۲۰۱۰). گوش سپردن به دیگران، توضیح دریافتهای شخصی، حساسیت به تفاوتهای محیطی و در نهایت بازتولید فضای کار بسیار وامدار مهارتهای زبانی است. این امر موجب میشود درحالی که مهاجران به نسبت بقیه ساکنان کانادا بیشتر به دنبال کار میگردند، برای یافتن آن مشکلات بیشتری دارند. از سوی دیگر، خطر اخراج نیز برای مهاجران همواره بیشتر بوده است. این سکه البته طرف دیگری هم دارد. در نظرسنجی از ۵۵۰ مهاجر متخصصی که در کشوری دیگر تحصیل کردهاند و بین ۶ تا ۱۵ سال در کانادا زندگی کردهاند، ۲۳۸ نفر مشغول به کار و ۳۲۲ نفر بیکار، ۳۴ درصد اشاره کردهاند که کارفرمایان درک درستی از ویژگیهای فرهنگی متفاوت تازهواردان ندارند.[۲]
مسئله بسیار مهمتر اما تاثیر قومیت مهاجر بر دریافت حقوق اوست. در اینجا عوامل بسیاری در هم میپیچند. نژاد و قومیت و جنسیت و توان زبانی در کنار دانش و تخصص شبکهای پدید میآورند که بر دریافت دستمزد اثر میگذارد. تاثیر همزمان جنسیت و وابستگی به گروهی قومی موجب میشود که زنان قومیتها در انتاریو گاه حتی ۴۰ درصد کمتر از مردان کانادایی مزد دریافت کنند و مردان این گروههای قومی نیز به نسبت مردان کانادایی ۲۵ درصد کمتر مزد میگیرند (بلاک، ۲۰۱۰). این مسئله برای نسل اول مهاجران بسیار تاملبرانگیزتر است و علت آن به احتمال عدم تسلط زبانی این مهاجران است. مثلا بلاک (۲۰۱۰) بر اساس آمار سرشماری ۲۰۰۶ نشان داده است که نسل اول انتاریوییهایی که با نژادشان قضاوت میشوند در سنین ۲۵ تا ۴۴ با مدرک دانشگاهی، کمتر از همسانان خود که تفاوت نژادی محسوسی برای کاناداییها ندارند دستمزد میگیرند. این مسئله وقتی که برای زنان این گروه مطرح میشود نظرگیرتر است: این زنان به ازای هر دلار درآمد مردان کانادایی فقط ۴۷ سنت دریافت میکنند. این تفاوت در نسل دوم مهاجران هرچند کاهش مییابد که علت آن نیز بار دیگر در افزایش مهارتهای زبانی و فرهنگپذیری بیشتر نسل دوم است، باز در حدود ۵۴ سنت به ازای هر دلار است. این امر در بعد ذهنی به افزایش احساس تبعیض و در بعد عینی به میزان بیشتر فقر در بین خانوادههای مهاجران منجر میشود. برای تقریب به ذهن بد نیست به آماری که رویال بانک کانادا (۲۰۱۱) منتشر کرده است نگاهی بیندازیم: تفاوت بین پرداخت دستمزد بین مهاجران و کاناداییان به حدود ۳۱ میلیارد دلار میرسد و البته این میزان روزبهروز افزایش یافته و مییابد.
با این توضیحات روشن است که آن نظریه که معتقد است بازار کار تحت فشار تقابل عرضه و تقاضاست و در آن رقابتی بدون سوگیری جریان دارد و حقوق مطابق نظام شایستگی معین میشود، چندان با واقعیت نمیخواند. از این همه باید چند نکته را دریافت: اول آنکه بیکاری مهاجران در ۵ تا ۱۰ ساله ابتدای ورودشان به کشور جدید و اشتغال به مشاغل پارهوقت و در کنار آن کار داوطلبانه عنصری اجتماعی است که اصولا به تواناییهای فردی مهاجر، جز مهارتهای زبانی، ربط چندانی ندارد. بدین سبب، با شناخت نظام تبعیضآمیز مستقر در بازار کار میشود راحتتر با بحرانهای ناشی از بیکاری فایق آمد که عمدهترین آن از دست دادن اغنای درونی و احساس ارزش است. دیگر آنکه شناخت ماهیت تبعیضآمیز بازار کار کمک میکند که گروههای قومی در دو بعد منسجمتر شوند: اول آنکه خود را اقلیتی ببینند که با فراهم آمدن امکان مداخله در سیاستگذاریهای کلانتر زمینه را برای رفع این سرکوبها فراهم سازند و دوم آنکه با برگشت به اجتماع قومی خود از ظرفیتهای آن برای کار بهره ببرند. از سویی نیز نگریستن از منظری بالاتر، که متن جامعه میزبان را در بر میگیرد، موجب میشود که مهاجر بسیاری از تناقضات بازار کار را دریابد و با آن بهتر همساز شود. درک تبعیضی که بر مهاجران میرود از آن جمله است.