سها قندیلی
امروزه، «جهانیشدن» Globalization یک واقعیت اجتماعی انکارناپذیر ارزیابی میشود، فرآیندی که به معنای گسترش روابط اجتماعی بین افراد بشر در سطح جهانی است و بر همه جنبهها و شئون زندگی بشر اثر تعیینکنندهای دارد. هنگامی که روابط اجتماعی بین مردم در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی از سطح ملی به سطح جهانی گسترش مییابد، زمینه برای یکپارچهشدن جوامع ملی در یک جامعه فراگیر جهانی فراهم میآید. تحولات فکری و اصلاحات سیاسی و اقتصادی از یکسو و تحولات فنی بهویژه فنآوری اطلاعات و ارتباطات از سوی دیگر به این فرآیند کمک بسیاری کرده است.
از سویی دیگر، مهاجرت به عنوان یک پدیده قدیمی همواره مورد توجه تاریخنگاران بوده و به عنوان نقطه اوج ترقی و حرکت بسوی تکامل انسانی شناخته میشود. این پدیده نه تنها برای مهاجرین بلکه برای سرزمینهای مقصد نیز منافع عظیمی را بدنبال داشته است. در دورههای گذشته، مهاجرت در جهت شناخت از دیگر مناطق و مردم آنها و همینطور با هدف برقراری ارتباطات به منظور ایجاد یک بازار اقتصادی و کسب سرمایه صورت میگرفت که این روند تبادل فرهنگها و اندیشهها را نیز دربرداشت.
حال با آغاز جهانیشدن این سوال در ذهن خطور میکند که آیا مهاجرت علاوه بر تاثیرات قبلی، کارکردهای متفاوت و متعددی بهخود خواهد گرفت و یا با وقوع فرایند جهانیشدن، پدیده مهاجرت بهکلی از بین خواهد رفت؟ باید بدانیم که جهانیشدن روندی نیست که منجر به «یکیشدن جهان» و یا «همسانسازی مطلق» در قلمروهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی شود. فرهنگ جهانی در واقع جریانی پیوسته از عقاید، اطلاعات، تعهدات، ارزشها و سلیقهها میباشد که از طریق تحرک و پویایی افراد و به کمک ابزارهای الکترونیکی گسترش مییابد و جهانی محدود را به جهانی بیکران و مملو از مسایل تازه فرهنگی بدل میکند. بنابراین، جهانیشدن متاثر از تنوع فرهنگی و جامعه چندفرهنگی است که مهاجرت در آن نقش بسزایی دارد.
هرچند مهاجرت یکی از عوامل اصلی در جامعه چندفرهنگی بشمار میرود اما بیشتر از آن، یکی از پایههای اساسی در فرآیند جهانیشدن محسوب میگردد و اینگونه برداشت میشود که مهاجرت زمینهساز شناخت و همکاری با دیگر فرهنگهای جهان است. نمونه بارز این امر را در کشوری همچون کانادا میتوان دید که جامعهای چندفرهنگی (Multicultural) دارد. در چنین جامعهای، بسیاری از فرهنگها در کنار یکدیگر قرار میگیرند تا ضمن همزیستی مسالمتآمیز و آمیزش فرهنگی، در شرایط جدیدی همراه با تراکم و تداخل فضاهای فرهنگی به حیات خود ادامه دهند. مردمانی که در این اجتماع چندملیتی با فرهنگهای متفاوت و پایبند به قانون اساسی مشروع، زندگی مطلوبی را در کنار هم تجربه میکنند، باید به شیوههای رفتاری، روشهای زیست و ارزشیابی مشترکی دست پیدا کنند. از اینرو برآن شدیم تا به برخی کاستیها و مشکلات فرهنگی که در جامعه ایرانی نهادینه شده بپردازیم و بدانیم که برای همجهت شدن با جامعهای که در آن قرار داریم، برونرفتی جز آگاهی به ضعف و تلاش برای برطرف ساختنِ آن نمیماند.
ضعف روحیه همکاری جمعی در جامعه ایرانی
لازمۀ تحول آگاهانه هر جامعه، شناخت واقعیتهای اجتماعی آن جامعه است. با مراجعه به کتب و منابعی که در مورد فرهنگ، تاریخ و اندیشه ایرانیان از گذشته دور تاکنون به جا مانده، ایرانیان همواره مردمی جمعگرا با محوریت دین، خانواده و نظام سیاسیشان بودهاند. به عبارتی ایرانیان هم اهل خانوادهاند، هم اهل دین و هم متوجه نظام سیاسی، اما این مردم در دوران جدید بسیار تغییر کردهاند. ساکنین شهرهای بزرگ سعی میکنند تا سر در لاک خویش کرده و کاری به کار دیگران نداشته باشند. امروزه نشانههای ظهور فردگرایی را میتوان در شهرهای بسیار بزرگ مانند تهران به خوبی تشخیص داد. ایرانیان که جان خود را برای جمع فدا میکردند، در دوره جدید خبری از جمع ندارند. یعنی باید گفت که ایران کشوری فرهنگی است که مردمان آن از جمعگرایی به سمت فردگرایی افراطی پیش رفتهاند.
البته آنچه در مورد جامعه ایرانی صادق است در حقیقت سیستم «خودمداری» است نه «فردگرایی» که اگرچه از نظر معنایی مشابه یکدیگرند اما به لحظ مفهوم، بهطور کامل متمایز از هم میباشند. آنچه در این مقاله مورد نظر میباشد، نه شناخت تفاوت این دو سیستم حاکم بر جوامع اجتماعی، بلکه بررسی یکی از مشکلات فرهنگی مردمی است که در دنیا به جمعگرایی و دگردوستی شناخته شدهاند و آن «ضعف در کار تیمی» و فعالیتهای جمعی است. به راستی چرا ما قادر نیستیم با یکدیگر همکاری دستهجمعی درازمدت داشته باشیم؟ این معضل، بهویژه در مناسبات مدرن جامعه ایرانی بیشتر نمایان است.
از مهمترین ویژگیهای ایرانیان در کشورهای توسعهیافته، موفقیت در کارهای فردی در زمینه اقتصادی، علمی واجتماعی است در حالی که اغلب ایرانیها در کارهای جمعی و متحد با یکدیگر در زمینههای مختلف به همان نسبت موفق نیستند و این وضعیت در مورد ایرانیان خارج از وطن نیز صادق است بهطوری که به اذعان همگان، ایرانیها از نظر فردی موفقترین اقلیت در آمریکای شمالی محسوب میشوند. مثالی که شاید بتوان آن را به عنوان مشتی نمونه خروار مطرح کرد، ضعف ما در مسابقات ورزشی گروهی مثل فوتبال در مقایسه با مسابقات ورزشی فردی مثل وزنهبرداری است. بسیاری از ما دوست داریم روزی برسد که فردی با دانش و اقتدار در کشورمان کارِ انقلابی و بزرگی انجام دهد، به همه مشکلات پایان دهد و همه مردم از شرایط خوبی بهرهمند شوند. این نگرش باعث شده ما جایی باشیم که هستیم یعنی اینکه توانایی جمعی را نادیده بگیریم و برتواناییهای فردی تکیه کنیم.
«ضعف در کار تیمی» یکی از بزرگترین مشکلات ریشهای ما ایرانیهاست و باید بپذیریم که عدم موفقیت جمعی ما بهطور عمده ریشه در نوع تربیت آموزشی و فرهنگی گذشته در ایران دارد، تربیتی که از ایرانی، فردی تکرو، خودرای و گریزان از «خرد جمعی» ساخته است. یکی از مسائلی که برای ارائه راهحل این مورد باید در نظر داشت، بررسی این موضوع از دیدگاه جامعهشناسی و پایهای است چراکه این راهحل نباید نسخهای کپیشده از سایر راهحلهای موجود برای دیگر جوامع باشد، بلکه باید به دنبال راهحلی آمیخته با واقعیتهای جامعه خودمان باشیم، جامعهای که فقط و فقط شبیه خودش است.
در کشور ما ساختار خانواده، مدرسه، سازمانها و حتی مشغولیتها و سرگرمیهای ما بر محور برنده بودن، بهترین بودن، در راس قرار گرفتن و به طور کلی موفقیتهای فردی استوار است. در واقع ما به دلیل محبت زیادی که به کودکانمان و در حقیقت به خودمان داریم، همواره آنان را در یک مسابقه ناعادلانه به نام پیشرفت شرکت میدهیم که در اکثر موارد هم جواب دلخواه را نمیدهد. مرتب به آنان گوشزد میکنیم که برنده کسی است که کوشش بیشتری کند و خود را بیشتر نشان دهد؛ مشخص است که وقتی این کودک بزرگ شد سعی میکند به نوعی این برجستگی و جلوتر از دیگران بودن را ثابت کند و این «تکگرایی» و «تکجلوهای» -حالا حقیقی یا مجازی- را باید به هر حال به نمایش بگذارد که در کار تیمی و دستهجمعی امکان بروز آن بسیار اندک است. این کودک در چه مرحلهای از زندگی تمرین کرده است که در جمع کار کند؟ کار جمعی و گروهی در فضای متقابل گفتوگوها شکل میگیرد، به قول فرنگیها، این« دیالوگ» است که تمرینی میشود برای کار تیمی نه «مونولوگ» .ما به جای آنکه تلاش کنیم فرزندمان بر مبنای واقعیتهای زندگی تلاش بکند، او را در مسابقهای ناعادلانه شرکت میدهیم که تعداد نفرات برترش بسیار اندک است ولی سرخوردههایش فراوان! و سپس از همین کودک، وقتی به سنین رشد رسید انتظار داریم در اجتماع به صورت گروهی کار کند و فرهنگ کار گروهی داشته باشد، چنین چیزی تقریباً غیرممکن است. این فرد بیشتر سعی خواهد کرد که به تنهایی بتواند ستارهای شود تا مگر قسمتی از ناملایمات کودکی را ترمیم کند و تمام سعیاش به خوداندیشیدن و خودمحوری خواهد بود. از چنین آدمی نمیتوان انتظار حضور موثر در کار گروهی داشت.
یکی از مهمترین آفتهای کار تیمی، «بیاعتمادی» است که اغلب موجب از دست رفتن تعهد گروهی میشود. کار تیمی بدون اعتمادِ متقابل بین اعضا امکانپذیر نخواهد بود. اعتماد در کار تیمی به معنی اطمینانِ خاطر اعضای تیم از این است که در گروه کسی قصد ضربهزدن به دیگری را ندارد. در چنین شرایطی اعضا احساس امنیت و راحتی میکنند و در نتیجه هنگام رویاروییهای خود، حالت دفاعی نمیگیرند، بلکه افراد نقطه ضعفهای یکدیگر را پوشش میدهند. آنها بهراحتی از هم کمک میخواهند و یکدیگر را حتی بدون درخواست کمک، یاری میکنند. ایجاد چنین روحیهای در یک تیم کار چندان آسانی نیست، بهویژه با توجه به این نکته که هریک از ما در پیشینه خود به گونهای پرورش یافتهایم که تنها به موفقیتهای فردی بیندیشیم. دست برداشتن از این عادت دیرین و نهادینهشده به خاطرِ خیر و صلاح تیم، بسیار سخت و دشوار است اما این همان راهکاری است که برای ایجاد اعتماد در میان اعضای تیم باید انجام شود.
از دیگر نکات قابلتوجه در کار گروهی، وجود تفکری مبتنی بر پذیرش رای جمع و دموکراسی است و به دلیل ضعف این نوع نگرش در فرهنگ ایرانی، متاسفانه اشتیاق برای فعالیتهای گروهی در این جامعه بسیار کمرنگ است.
برای موفقیت در کار گروهی نیازمند «مدیریت» کارآمد و «برنامهریزی» صحیح هستیم. اگر در هر کار تیمی، یک تفکر ادارهکننده و برنامهای مدون وجود نداشته باشد، بدون تردید آن کار محکوم به شکست است. تشکیل یک تیم کاری به معنای ایجاد فرهنگی است که در آن، همکاری ارزش میشود و افراد به این باور میرسند که افکار، برنامهها، تصمیمات و فعالیتها وقتی با همکاری انجام شوند، نتیجه بهتری به دنبال خواهند داشت.
افراد در این تیم میفهمند و باور میکنند که هیچیک از آنها بهخوبی همهی آنها نیست اما در این میان نقش رهبر تیم از همه اعضا مهمتر است. با وجود مدیری توانا و لایق که بر مبنای شایستگی و دانش برگزیده شده، همراه با برنامهای مشخص و هدفمند و در کنار اعتماد و همدلی در افراد، پایههای یک گروه منسجم و موثر ساخته خواهد شد. باید باور داشته باشیم که برای رسیدن به نقطهای که کار تیمی برایمان ارزشمند باشد و در اولویت قرار گیرد، راه زیادی در پیش داریم اما هر فرد باید بهنوبه خود در این زمینه تلاش کند چراکه برای همگام شدن با فرهنگ جهانی که محصولی ناگزیر از پدیده جهانیشدن است، چارهای جز این نیست. باید روحیه کارجمعی را در جامعه ایرانی، در ایران و در جوامع پیشرفته تقویت کرد. اگر ایرانیان با سلیقههای مختلف یار و یاور یکدیگر باشند، مشکلاتشان کمتر و آرامششان بیشتر خواهد بود. اما آنچه مسلم است این که همه چیز را باید از کودکان شروع کرد.