عشق و نفرت
اندیشههای نسل دوم مهاجران درباره بد و خوب والدینشان و ایرانیبودن
نشاط تهرانی
خانوادههای مهاجر با مشکلات و پیچیدگیهای زیادی در ارتباط با فرزندان خود روبهرو هستند. در واقع بزرگترین چالش برای خانوادههای مهاجر نحوه سازگاری با محیط جدید و برقراری نوعی تعادل بین ارزشهای فرهنگی کشور مبدا و کشور میزبان است. این چالشها وقتی به اوج خود میرسد که فرزندان به سنین نوجوانی و جوانی میرسند؛ دریافتهای خود از محیط را با قوانینی والدین مقایسه میکنند؛ جهانبینی خاص خود را مییابند و دیگر تابع بیچون و چرای قوانینی خانواده نیستند. شاید یکی از بهترین راهحلهای برونرفت از این مشکلات گوشسپردن به نجواهای فرزندان باشد حتی اگر مطابق میل ما نباشد. در این نوشتار از چند نفر از فرزندان نسل دوم مهاجر درباره مشکلاتی که با خانواده خود دارند سوال کردهام. از آنها پرسیدهام:
– چه چیزی داشتن والدین ایرانی را سخت یا شیرین میکند؟
– اینکه شما فرزندان نسل دوم مهاجر هستید چطور بر زندگیتان تاثیر داشته است؟
– کدام بخش داشتن والدین ایرانی را دوست دارید و از کدام بخش ناراضی هستید؟
جوابها مفصل، جالب و بسیار متنوع بود و امکان پرداختن به تمام صحبتها در این نوشتار ممکن نبود برای همین سعی کردم به صورت خلاصه، صحبتهای آنها را در این جا بیاورم. سعی شده است از دخل و تصرف در جوابها خودداری شود و تحلیل و نتیجهگیری از این گفتگو به شما خواننده عزیز واگذار شدهاست.
انتظارات بزرگ
دیبا ۱۴ ساله ساکن مونترال از سختگیری بیش از اندازه والدینش ناراحت است و در پاسخ سوالات من میگوید: «راستش به نظر من زندگی در یک خانواده ایرانی بیشتر سخت است تا شیرین. یکی از مشکلاتی که ما بچههای ایرانی با پدر مادرها داریم این است که ما نمیتوانیم کارهایی که دوستهای کاناداییمان میکنند انجام دهیم، مثلا به خانه دوستانمان برویم تا روی یک پروژه درسی کار کنیم یا با آنها وقت بگذرانیم و تفریح کنیم. در حالی که این کارها برای بچههای کانادایی بسیار عادی است. چیزی که خیلی از مادرهای ایرانی به آن حساساند شب خوابیدن خانه دوستانمان است که فکر میکنند ممکن است کسی ما را بدزدد یا اذیتمان کند. دیگر این که پدر مادرهای ایرانی فشار زیادی روی بچهها میگذارند و همیشه به ما میگویند شما باید حتما دکتر، مهندس یا وکیل بشوید. این فشارها استرس زیادی برای من ایجاد میکند. برای پدر و مادر ایرانی نمره آ متوسط است. نمره ب زیر متوسط نمره سی که وحشتناک است، نمره د غیر قابل بخشش و نمره اف اصلا واقعیت ندارد و فقط در فیلمهای تخیلی میتواند اتفاق بیافتد. فکر کن، یک روز مامان من به مدرسه من آمد تا با معلم من ملاقات کند چون «نمرههای من افتضاح بود.» حالا چه نمرههایی گرفته بودم؟ همه خوب (آ) بود و فقط از تاریخ ۸۹ از ۱۰۰ گرفته بودم ولی به نظر مامان من این اتفاق وحشتناکی بود که میتوانست آینده من را به کل خراب کند!»
از او میخواهم اگر چیزی به نظرش میرسد، کمی از جنبههای مثبت داشتن خانواده ایرانی برایم بگوید.
«این که من به دو یا سه زبان مسلط هستم، تفاوت فرهنگی که با همسنهای خودم دارم و موفقیتی که در نتیجه فشارهای زیاد خانواده به دست میآورم چه در درس و چه در سایر کارها خلاصه خیلی چیزها. مثلا ریاضی من توی کلاسمان از همه بهتر است. چون پدرم یک عالمه کلکها و روشهای میانبر یادم دادهاست که دوستانم بلد نیستند.»
دوستداشتنی اما تعارفی
اما همه چون دیبا گلهمند نیستند و بعضی از نسل دومیها هم دید خیلی مثبتی نسبت به اصلیت ایرانی خودشان دارند. روژین ۱۵ ساله که در سن ۵ سالگی به کانادا آمده و اکنون در شهر کوچکی از استان انتاریو زندگی میکند چنین میگوید: «من به ایرانی-کانادایی بودن خودم به عنوان یک خصوصیت مثبت نگاه میکنم. من همیشه به خودم یادآوری میکنم دلیل این که الان من در چنین محیطی زندگی میکنم این است که پدر و مادر بافکر و خوبی داشتهام. پدر و مادرم همیشه رفتار خوبی با دوستان من دارند و به من هم آزادی میدهند با دوستانم رفت آمد کنم.
– منظورت دوستان کانادایی است یا ایرانی؟
– دوستان کانادایی. چون در شهر ما ایرانی زیاد نیست و من بیشتر با کاناداییها رفت و آمد میکنم. حتی رفت و آمد خانوادگی ما هم بیشتر با کاناداییهاست. برای دوستان من خیلی جالب است که میتوانم به زبان دیگری صحبت کنم و حتی بعضی اوقات از من میخواهند کلمات فارسی را یادشان دهم. دوستان نزدیک من وقتی به خانه ما میآیند دوست دارند غذاهای ایرانی را امتحان کنند. رویهمرفته من از جایی که زندگی میکنم و از پدر و مادری که دارم خیلی خوشحالم. من تجربههایی دارم که بسیاری از مردم اطراف من ندارند و همه به خاطر این است که من از یک خانواده ایرانی میآیم.
– چیزی هست از ایرانی بودن که دوست نداشته باشی؟
– بله. فقط یک چیز. زیادی تعارف کردن ایرانیها من را خیلی اذیت میکند. وقتی با خانواده و فامیل ایرانیمان به رستوران میرویم باید قیافه صاحب رستوران را ببینی وقتی میخواهد پول را بگیرد و فامیل ما سر پرداخت پول غذا دعوا یا مثلا تعارف میکنند. اما در هر حال باید بگویم در کل من تفاوت خیلی زیادی بین پدر و مادر خودم با بقیه نمیبینم و چیزی به آن صورت اذیتم نمیکند.»
خاطراتی در دوردست
پویا ۱۲ ساله که در مونترال به دنیا آمده به نظر میرسد ارتباط محکمی با ریشههای ایرانی خود برقرار نکرده است. او خود را بیشتر کانادایی میداند تا ایرانی و اعتقاد دارد ایرانیبودن والدینش اثر زیادی در زندگی او نداشته و پدر و مادر او تفاوت خاصی با والدین کانادایی ندارند. او در پاسخ به سوالات من میگوید: «خوب! اول از همه من فکر میکنم خیلی خوششانس بودهام که پدر و مادرم قبل از به دنیا آوردن من مهاجرت کردهاند و به کانادا آمدهاند. آنها با اینکه با فرهنگ اینجا آشنایی زیادی نداشتهاند همیشه سعی کردهاند که خود را با محیط تطبیق دهند و هیچ وقت باعث نشدهاند من جلوی دوستانم خجالت بشم. در حالی که خیلی از دوستان من که از نسل دوم مهاجر هستند چنین احساسی دارند. ممکن است از این حرف من زیاد خوشت نیاید ولی حقیقت است. من خود را زیاد هم ایرانی نمیدانم. تنها چیزی که من از ایرانیبودن میدانم خاطرات پدر و مادرم است. آنها به من گفتهاند که برای مهاجرت و ساختن زندگی در اینجا چه زحمتهایی کشیدهاند ولی واقعیت این است که من فقط این چیزها را شنیدهام و هرگز تجربه نکردهام.
– با خانوادههای ایرانی زیاد رفت و آمد ندارید؟
– نه! ما زیاد رفت و آمد نداریم و اگر هم باشد با همکاران مادر و پدرم است که ایرانی نیستند.»
جا مانده در گذشته
پریسا ۲۶ ساله است و در ونکوور اقامت دارد. او در سن ۱۲ سالگی به کانادا مهاجرت کرده. به نظر پریسا والدین ایرانی در زمان متوقف شدهاند. آنها حتی در مقایسه با پدر و مادرهایی که در ایران زندگی میکنند هم از تغییرات فرهنگی به جا ماندهاند و در همان فضای و شرایطی که آن را ترک کرده و مهاجرت کردهاند زندگی میکنند. او درباره مشکلات خانوادههای ایرانی با فرزندانشان میگوید: «به نظر من فاصله بین والدین و بچهها بخصوص در سنین نوجوانی و جوانی در کانادا بسیار شدید است. پدر و مادرهای ایرانی خود را با واقعیتهای زمان تطبیق نمیدهند. مادر من رفتارش نسبت به ۱۵ سال پیش که ما مهاجرت کردهایم هیچ تغییری نکرده در حالی که مادر دوست من که در ایران زندگی میکند نسبت به ۱۵ سال پیش رفتارش و طرز فکرش تغییرات بسیار زیادی داشته… فکر کن یک آدم چهل ساله بخواهد فرزندش را به روشی که ۱۵ یا ۲۰ سال پیش در ایران مرسوم بوده بزرگ کند. از طرفی والدین ایرانی نمیتوانند خود را با واقعیتهای جامعه کانادا تطبیق دهند. کانادا خیلی با ایران فرق دارد. یک دانشآموز ۹ ساله اطلاعاتش از جنس مخالف بیش از اطلاعاتی است که پدر و مادر مهاجر من روی هم دارند. چنین والدینی چطور میتوانند فرزندان خود را رهنمایی کنند. فرزندانی که بین دادههای والدین و آنچه که از محیط میگیرند به شدت سردرگم شدهاند. به عنوان مثال والدین ایرانی اعتقاد دارند فرزندانشان برای موفقیت باید سر از یکی از دانشگاههای مهم امریکای شمالی دربیاورند و در یکی از رشتههای مهندسی و یا پزشکی درس بخوانند. البته بچههای نسل دومی که در سنین پایینتر به کانادا میآیند و یا در اینجا به دنیا آمدهاند تاثیر کمتری از والدین میگیرند اما مثلا خود من که در ۱۶ سالگی مهاجرت کردم تحت تاثیر القای پدر و مادرم در یکی از بهترین دانشگاههای کانادا مهندسی عمران خواندم. ولی هرگز در رشته خودم کار نکردهام و الان در یک شرکت تبلیغاتی مشغول به کار هستم. من میتوانم یک لیست از افرادی مثل خودم به شما نشان دهم که به خاطر اصرار پدر و مادر در رشتههای تحصیلی پر اسم و رسم درس خواندهاند اما در عمل، تحصیلاتشان اتلاف وقت بوده و اصلا در موفقیتشان نقشی نداشته است.»
لذت ایرانیبودن
اما زیباترین گفتگویی که داشتم و شاید بهنوعی جمعبندی صحبتهای بالا باشد گفتههای آناهید است که لبخندی از سر خوشی بر لبانم آورد. او ۱۷ سال دارد؛ در کانادا به دنیا آمده و در شهر تورنتو زندگی میکرده است و الان چند سالی است که در شهر کوچکی در استان انتاریو اقامت دارد. آناهید سیر تحول فرهنگی خود را توضیح میدهد و نشان میدهد که احساس بچهها نسبت به ملیت و ریشههای خود چطور در طول زمان دچار تغییر میشود. او میگوید: «تنها پدر و مادرها نیستند که در گذر زمان و در طول سالهای مهاجرت تغییر میکنند. من هم به عنوان یک فرزند نسل دوم مهاجر تحول یا بهتر بگویم رنسانس (نوزایی) فرهنگی خود را در طول زمان تجربه کردم. روزی بود که من از هرچیز که به ایران و ایرانی برمیگشت ناخرسند بودم. اسمم را دوست نداشتم چون بهنظرم غیرعادی بود. ظاهرم را دوست نداشتم و از موهای سیاه و سرکشم متنفر بودم. از لهجه پدر و مادرم خجالت میکشیدم و اصلا علاقهای به رفت و آمد با ایرانیها یا مهمانیهای ایرانی نداشتم.
– چه چیز در تو تغییر کرد و چرا؟
– من سالها فقط به نکات منفی ایرانی بودن فکر میکردم و از متفاوت بودن رنج میبردم. تا این که از تورنتوی پر از ایرانی به شهر کوچکتری نقل مکان کردم. در محیط جدید تغییرات بسیار مهمی را تجربه کردم. کم کم دیدم همان چیزهایی که باعث رنجش من میشد مرا در بین اطرافیان کانادایی منحصر بهفرد کرده است. خصوصیات ظاهریام، اینکه به زبان دیگری کاملا مسلط هستم… همه و همه برای دیگران جالب بود. دوستان کانادایی میخواستند بیشتر و بیشتر از من بدانند و فرهنگ کهن ایران برایشان بسیار جالب توجه بود. حالا دیگر کم کم از اینکه راجع به ایران زیاد نمیدانستم احساس خوبی نداشتم. با اشتیاق زیاد اینترنت را برای گرفتن اطلاعات بیشتر زیر و رو میکردم و سعی کردم از پدر و مادرم بیشتر و بیشتر بپرسم.
قبلا خود را یک کانادایی- ایرانی میدانستم اما حالا به ایرانی بودن خودم افتخار میکنم. در جشنها و مراسم ایرانی با اشتیاق شرکت میکنم، در خواندن و نوشتن و حرف زدن به فارسی بسیار پیشرفت کردهام و زندگی در یک خانواده ایرانی را یک امتیاز برای خود به حساب میآورم و جای خود را در جامعه ایرانی- کانادایی هم به دست آوردهام. فکر میکنم شانس با من یار بوده که خانواده ایرانی دارم و قدردان این مسئله هستم.»
این مطلب در دوازدهمین شماره نشریه پرنیان کانادا انعکاس یافته است.