دکتر وحید طلوعی
نه مهاجرت پدیدۀ تازهای در جهان است و نه نگاه به دیگری. «دیگری» اصولاً ساخته میشود تا «خود» شکل به خوبی شکل بگیرد. در این میان، هزار زمینه در کار است که نگاه به دیگری در تصویری شکل بندد و این تصویر گاه بدل به صورت عامی میشود که افراد را قالب میزند و برای شکستن آن بار دیگر هزار زمینه باید در کار شود. ایرانیان و غربیان نیز در درازنای تاریخ همواره تصویری از دیگری در ذهن داشتهاند که در زندگی روزمره، آنگاه که به هم میرسیدند، قالبی برای پیشارزیابی در اختیارشان میگذاشته است.
شاید اولین برخورد به واسطۀ تاریخ و متون مقدس باشد. کورش، فرمانروای ایرانی، در عهد عتیق رهانندۀ قوم یهود و بازبرپادارندۀ معبد ویران ایشان است که آنان را از ظلم بابلیان رهانید. این روایت از کورش ایرانی در کتاب مقدس، ایران را به منزلگه وحی و آزادی برای غربیان مسیحی بدل ساخت. از سوی دیگر، در تاریخ یونانیان به فراوانی از ایرانیان یاد شده است، یادمانهایی که هر چند بسیار در پی جنگهای بین دو کشور نوشته شدهاند، با این همه نشان از بزرگی ایران دارند. در انجیل نیز از سه مغ ایرانی یاد میشود که به دنبال ستارۀ طالع عیسای ناصری به اورشلیم رسیدند و او را زیارت کردند. در کنار این همه، گفتهاند که مسیحیان زرتشت را در کنار حزقیال نبی میگذارند، فیثاغورث متاثر از تعالیم زرتشت بوده است، اندیشههای ایران باستان بر غرب کهن بسیار اثر نهاده است، و حتی فاتحان عرب غرناطه و اندلس نیز روایت دلاوران ایرانی را به گوش اسپانیا و اروپا رساندند (فروغی، ۱۳۸۱).
کارزار صلیبی اما با آنکه جلوههایی از تمدن اسلامی و در میانۀ آن ایرانی را برای اروپاییان به نمایش میگذارد، اما هول و هراسی نیز در دل ایشان میاندازد که تصویر هولناکی از ایران برمیسازد؛ تصویری که در آن دوسرسوها و برونوها مصایب ایران را نشانۀ مشیت الهی بر علیه جماعتی کافر محسوب میکنند. این تصویر در تضاد کامل با درکی است که از ایران به منزلۀ بهشت روی زمین و ماوای فرشتگان ساخته شده بود و با تعاریف راهسپران بازرگان و ماجراجویان و سیاحان قرابت داشت.
این تعاریف دلپذیر بار دیگر در عهد صفوی که پای فرنگیان به صورتی رسمی به ایران باز میشود در سفرنامهها و خاطرههای ایشان، از جمله تاورنیه، برنیه و دومان، شکل میگیرد؛ تصویری از راههای امن، آفتاب روشن و گرم، و البته عقلانیتی که آن را نزدیک به عقلانیت غربی میدانند (فروغی، ۱۳۸۱). ایران افسانهای در دل این سفرنامهها شکل میگیرد و بدانجا میرسد که گاه آرمانشهری که در پی آرزوی بازگشت به گذشتۀ فارغ از هجوم تجدد متصور میشود ایران است. با این حال، تصویر ایران افسانهای آنگاه که بر روی زمین و با مردمانی از گوشت و خون درمیآمیزد تفاوتی آشکار مییابد.
در سفرنامههایی که غربیان از سفر به ایران نگاشتهاند، «خصوصیت شخصیتی ایرانیان برای بسیاری از سیاحان موضوع عمدهترین کنجکاویهای آنان را تشکیل میدهد. ایرانیان گاهی بسیار خرافاتی، تنبل و دشمنکار، ریاکار، دورو و متملق، دروغگو و دغل توصیف میشوند ولی اغلب ملتی آگاهتر و متمدنتر از سایر مسلمانان، روحانی و فیلسوفمنش نسبت به آینده، بسیار انسانی و با تحمل در زمینۀ مذهب، متمدن، مودب و پرتعارف و غیره قلمداد میگردند (شیبانی، ۱۹۷۱ به نقل از فروغی، ۱۳۸۱). حسین میرزایی و جبار رحمانی فرهنگ و شخصیت ایرانیان را در سفرنامههای ایرانی بررسی کردهاند (میرزایی و رحمانی، ۱۳۸۷). بنا به گزارش آنان، هرچند اغلب سفرنامهنویسان مجذوب فرهنگ ایران شدهاند، ولی عموما در ایران نوعی انحطاط نیز دیدهاند. «با آنکه فکر و روح مردم ایران در حال رکود و انجماد است… باز در سیرت ایرانیان شادابی دلپذیری هست که موجب شده آنها را فرانسویان مشرق-زمین بنامند» (کرزن، ۱۳۷۳).
شاید این زندهدلی موجب دوام و بقای ایران شده باشد، اما از سوی دیگر این زندهدلی از دید فرنگیان با محافظهکاری و بیاعتنایی به امور دنیاوی درآمیخته است، «ایرانیان بیشتر به راحتی تن میدهند تا به سختیهایی که مقدمۀ ابتکار و اختراعاند» (شاردن، ۱۳۷۲). این دعوای دل زنده و شاداب که ایران را بهشتی گمشده میسازد از سویی و بیاعتنایی و راحتطلبی از سوی دیگر ایرانیان را به روایت میرزایی و رحمانی گذشتهگرا و تقدیرگرا میسازد، خاصیتی که به گمانی هنوز هم با ایرانیان همراه است که همۀ ایران را در گذشتۀ پرافتخاری میبینند که روی ایشان را به عقب بازمیگرداند. فولر (۱۳۷۷) میگوید که «هر ایرانی میداند که ایران از حدود سه هزار سال پیش تاکنون وجود داشته است. این شخصیت تاریخی عمیقا ریشهدار است. ایرانیها عقیده دارند که از کلیه همسایگان یا دشمنان خود تیزهوشترند. خلاصه ایران نسبت به دنیای اطراف خود نوعی احساس نخوت ذاتی و نسبت به برتری فرهنگ خود اطمینان دارد». این امر شاید ایرانیان را از نگاه به آینده دور داشته و آینده را موکول به توکل و صبر و رضا ساخته است. با این همه، غربیان ایراندیده یادآور میشوند که ایرانی تقدیرگرا به واسطۀ شرایط اجتماعی و سیاسی خود بوده است که به این اندیشه رسیده است و هرگاه که دور به دست خودش بیفتد رویی دیگر از خویش مینماید. ایرانیان هرچند «دم از تقوی و عدالت میزنند… اما همین که دور به دستش افتد خود جباری بینظیر میشود» (پولاک، ۱۳۶۸).
نکته دیگری که از چشم سیاحان فرنگ در خصوص ایران دور نمانده است، دوگانگی فضای زیست ایرانی است که میرزایی و رحمانی از آن به دوفضایی بودن اندرونی و بیرونی یاد کردهاند. نکتهای که به عینه در زندگی روزمره امروزین ایرانیان نیز دیده میشود. ایرانی در بیرون صورتی دیگر دارد و در درون جلوهای دیگر که این ظاهرسازی خود زمینهساز تملق و چاپلوسی و ریاست. به نظر میرسد که تمرین زندگی در این فضای دوگانه ایرانیان را دچار دوگانگی فهمناپذیری در اندیشه و عمل و بیان ساخته است: ایرانی به چیز دیگری میاندیشد، چیز دیگری به زبان میآورد و آنگاه کار دیگری میکند. «محال است شخصی بتواند به گفتۀ آنها اعتماد نماید، زیرا هر چه میگویند غیر آن است که فکر میکنند و آنچه فکر میکنند غیر از گفتار آنهاست» (شاردن، ۱۳۷۲). از همین روست که گاه برخی محققان فرنگی مردمشناسی که به ایران آمدند تا وضع اقوام ایرانی را بررسی کنند، سالها بعد از زندگی در بین ایرانیان و حشرونشر با آنان و تدوین گزارشهای تحقیق و بازگشت به وطنشان پی بردند که همۀ آنچه گزارش دادهاند بیراه و بیاساس بوده است.
فهرستی از خلقیات ایرانیان که به چشم فرنگیان آمده بسیار طولانی خواهد بود، با این همه از یاد نبریم که نوشتههای سیاحان و گزارشگران همواره وجهی از گزارشگر و سیاح را نیز در خود بازمیتاباند. اغراض فرهنگی و سیاسی در این میان مداخله میکند و صورت ساختۀ دیگری همواره مطابق اصل نیست؛ هیچگاه مطابق اصل نبوده است. نمونههای امروزین از این دست بسیار است که به واسطۀ عملکرد رسانهها که خود بازنمای سیاستگذاریهای هر کشور است، تصویر ایران در آینهای قناس (تعبیر از بهزاد قادری) نموده میشود و همین تصویر فهم تودههای غربی را شکل میدهد. گذشته از آنکه در زمانهای که اندیشگی را غول رسانههای دیداری خورده است و بسیارانی حتی نمیدانند که ایران کجاست، گاه برخوردهایی شکل میگیرد که باز به همت همین رسانهها آن تصویر معوج را میکوشد که راست کند. نمونههایی از این دست یکی سفر نرویکو آگاوا، پیانیست ژاپنی ساکن لندن، به ایران است که میگوید پیش از سفرش بر اساس پوشش رسانههای بریتانیایی و غربی از ایران در دل نوعی هراس و یا حداقل اکراه داشته است. «حقیقتا نمیدانستم که به چه جایی دارم سفر میکنم». اما «اکنون پس از چند روز اقامت در ایران خاطرات خود را از آن سفر استثنایی مرور میکنم میبینم که برجستهترین بخش این خاطرات برخورد گرم و صادقانه و مهماننوازی مردم بود. همه لبخندی مودبانه به لب دارند» (نقلها از پایگاه اینترنتی بیبیسی فارسی). شاید این برخورد گرم صادقانه نباشد و آن را از سر ریای ناشی از اندرونی و بیرونی و به سبب غریبنوازی و آشناکشی ایرانی بدانیم و شاید هم حرف لرد کرزن، سیاستمدار انگلیسی، را به یاد بیاوریم که زمانی نوشت: «همۀ کسانی که ایران، این تمدن و شکوه نیمهخاموش دو هزار ساله را میشناسند، برای همیشه شیفته و دلبستۀ آن باقی خواهند ماند». آیا این سخن نیز نشانی از نگاه به گذشته و غرور ایرانی ندارد؟
این نوشتار در این صفحات از هجدهمین شماره ماهنامه پرنیان کانادا منتشر شده است.