سمیرا شاهپوری-هواپیما که از زمین بلند شد، دوباره هجوم افکار شروع شد. از ماهها قبل از سفر، چندین و چند بار به صورت جدی با سارا در این خصوص صحبت کرده بودیم و هر بار بدون نتیجه بحث را رها کرده بودیم. ما هر دو زادهی خانوادههایی نیمهسنتی بودیم که عاشق فرهنگ و آداب و رسوم، خاک و وطنمان بودیم؛ اما شرایط اقتصادی موجود، اجازهی ماندن نمیداد و الآن در ارتفاع چند صد پایی، باز هم همان افکار به ذهنم هجوم آورده بودند.
به آرش کوچکم نگاه میکنم که تا همین چند لحظهی پیش که هواپیما داشت از زمین جدا میشد، چنان ترسیده بود و بنای گریه گذاشته بود که هیچ چیز آرامش نمیکرد و حالا مثل فرشتهای کوچک، در آغوش سارا خوابیده بود. از نگرانی و سکوت سارا خیلی زود میفهمم که او هم درست به همهی آن چیزهایی فکر میکند که در ذهن من میگذرد … ما هر دو نگران بودیم … از ده سال دیگری که روبهرویمان نوجوان ۱۳ سالهای ظاهر میشود که شاید دیگر نشناسیمش. خواستهها و دغدغههایش به قدری از فضا و حال و هوای کودکی و نوجوانی ما فاصله گرفته است که حتی جنس حرفهایش هم برایمان قابل درک نیست.
نوجوانی که سال نو را در زمستان جشن میگیرد و نه در بهار، از سفرهی هفت سین و آیینه و قرآن و تنگ ماهی و سبزهی سفرهی عید چیزی نمیداند و به جای همهی آنها وقتی که صحبت سال نو میشود، درخت کریسمس و پاپا نوئل در ذهنش تداعی میشود. با دید و بازدید عید و فرهنگی بیگانه است که در آن توجه و مراقبت از دیگران جزو اولین ارزشهاست و احتمالاً در همان سنین ۱۸-۱۹ سالگی همچون سایر همسالانش بنای استقلال داشتن و ترک خانه را دارد. برای هر دو ما تضاد بزرگی خواهد بود … هم برای من و سارا و هم برای آرش؛ و البته غمانگیزترین قسمت داستان آنجا خواهد بود که این خود ما بودیم که سالها قبل، بدون آن که نظر او را بدانیم، برای ادامهی زندگیش در کشوری دیگر تصمیم گرفته بودیم.
نگرانیها و دغدغههایی از این جنس، برای بسیاری مهاجران آشنا است. خصوصاً برای کسانی که در خانوادههایی پایبند به اصول، ارزشها و سنتها به دنیا میآیند؛ مدتها حتی در سرزمین خودشان برای نگهداشت و محافظت از باورهایی کوشیدهاند که سالهای سال آنها را ارزشمند و قابل دفاع میدیدهاند و زمانی که قصد سفر و عزیمت به کشوری دیگر را دارند، مجبور میشوند که هم در مورد ارزشهای فکری خودشان و هم در مورد ارزشهای مسلط بر تفکر فرزندانشان دگرگونیهای زیادی را لحاظ کنند. در اهمیت بسیاری ارزشها تجدید نظر کنند، بسیاری از آنها را تغییر دهند و یا بعضی را به کل کنار بگذارند که همین جرح و تعدیلها در ارزشها، نگرشها و فرهنگ، میتواند استرس مهاجرت را مضاعف کند.
جورج کلی روانشناس مشهور آمریکایی، نظریهای را ارائه داد که فهم آن به درک این موضوع کمک میکند که چرا موقعیت مهاجرت تا به این اندازه میتواند استرسزا باشد. جورج کلی اعتقاد دارد که انسانها از زمانی که چشم به این دنیا میگشایند، بر اساس تجربیاتی که کسب میکنند، شروع به فرضیهآزمایی و ساختن سازهها میکنند. آنها در مورد مفهوم پدر، مادر، خوبی، بدی عدالت، اخلاق، خیر و شر، مفهوم زندگی، خیر خواهی و بسیاری مفاهیم دیگر مفروضههایی را در ذهن میسازند و سپس بر اساس بازخوردهایی که از والدین و فرهنگ و جامعه میگیرند، این مفروضهها را تأیید و یا رد میکنند. بعد از آن که این مفروضهها در موقعیتهای مختلف تأیید شد، فرد آنها را به سازههای شخصی نسبتاً ثابتی بدل میکند که از آن پس، بر اساس همان سازهها جهان را پیشبینی و تفسیر میکند، به آن معنا میدهد و رفتار درست یا غلط را قضاوت میکند. به دلیل اهمیت زیاد این سازهها، افراد تا جایی که بتوانند برای حفظ این سازهها دفاع میکنند و هر شرایطی را که این سازههای محوری را به چالش بکشد، به عنوان موقعیتی استرسزا تفسیر میکنند.
موقعیت مهاجرت به سرزمینی دیگر، شرایطی را فراهم میکند که در آن، ممکن است بسیاری سازهها تأیید نشوند، بسیاری از آنها کاربرد نداشته باشند و در مورد تعدادی هم ممکن است لازم باشد که به کلی عوض شوند و یا حتی سازههای متضاد با آنها جایگزین شوند. جورج کلی اعتقاد دارد که تغییرات شدید و فراگیر در سازههای شخصی موجب ایجاد حس اضطراب و تهدید برای «من» هر فرد میشود. فرد به سبب تهدید شدن سازههای شخصیاش با دنیایی که در آن زندگی میکند و از قواعد آن سر در نمیآورد، احساس بیگانگی میکند، سردرگم میشود و تعارضی بیپایان را در درونش تجربه میکند.
برای روشنتر شدن موضوع، موقعیتی را تصور کنید که یک روز صبح از رختخواب بیرون میآیید و متوجه میشوید که حیوان خانگی شما میتواند به زبان شما حرف بزند! اگرچه این موقعیت، هیچ تهدید واقعی و فیزیکی را متوجه شما نمیکند، اما به عنوان یک موقعیت هراسآور تعبیر میشود؛ صرفاً به این دلیل که با سازههای شخصی قبلی شما ناهماهنگ است و تا پیش از این، هیچ وقت سازهای در ذهن مبنی بر حرف زدن حیوانات نداشتهاید.
حال در یک مثال واقعیتر، تصور کنید به سرزمینی وارد میشوید که ارزش مسلط، به جای تأکید بر مراقبت و مراعات حال دیگران که در فرهنگ شرقی مطرح است، بر برتریجویی و رقابت با دیگران استوار است و نیاز دارید که برای پیروز شدن در حرفهتان به شدت با دیگران به رقابت بپردازید و در این مسیر حتی گاهی ممکن است حقوق دیگران را نیز پایمال کنید.
این مشکلات ارزشی و هویتی زمانی خود را بیشتر نشان میدهد که بخواهید برای نحوهی تربیت کودکتان و ارزشهای مسلط در باورهای او تصمیم بگیرد. در این شرایط دو دسته افراد را میتوان متصور شد: افرادی که به طور کل سازههای قبلی را کنار میگذارند و فرزندانشان را با هویت و ارزشهای مسلط فرهنگ غالب پرورش دهند و دستهی دیگری که درصددند تا امتداد هویت خودشان را در فرزندانشان نیز ببیند.
انتخاب مسیر دوم البته با اطمینان بالاتری میتواند سلامت روان مهاجران و همچنین انسجام درونی خانواده را تأمین کند، شکاف بین نسلی کمتری ایجاد میکند و از بسیاری از تعارضات و مشکلات درون خانواده میکاهد. پناه بردن به سوی مردم هم فرهنگ و تجدید سنتها و ارزشهای ملی، مثل برگزاری جشن نوروز و چیدن سفرهی هفت سین که نماد آیینی آن است، هم از لحاظ تأمین احساس امنیت روانشناختی بزرگسالان و هم از لحاظ آشناسازی کودکان با نمادهای فرهنگی و هویتی که والدینشان به آنها تعلق خاطر دارند اهمیت دارد. زمانی که کودکان در محیطی صمیمانه و امن با این نمادهای فرهنگی و هویتی آشنا میشوند، میتوان با احتمال بالاتری پیشبینی کرد که در سالهای نوجوانی با والدین خود همانندسازی هویتی و ارزشی بالاتری را نشان دهند و تقابل هویتی کمتری با والدینشان داشته باشند.