محمد مهدیه: دراز و لاغر بود؛ مثل یک چوب خشک. با اینکه در اواخر دههی دوم زندگیاش به سر میبرد تقریباً هیچیک از برجستگیهای معمول زنان در او به چشم نمیخورد. شمای کلی اندامش بیشتر به یک مکعبمستطیل صاف و ساده شبیه بود که گوی گرد و کوچکی به اسم سر بالای خود دارد. وقتی روی نیمکت چوبی مدرسه مینشست صدای برخورد استخوانهای نشیمنگاهش را با تختهچوب نیمکت میشنید؛ در حقیقت چیزی نداشت که بتوان اسم باسن رویش گذاشت! همیشه مورد تمسخر همکلاسیهایش قرار داشت ولی بیشتر از همه بابت متلکهایی که در راه مدرسه از پسرها میشنید آزرده بود. با اینکه دانشآموز درسخوانی بود ولی چندان میلی به ادامهتحصیل نداشت. بیشتر دوست داشت کار کند و پول در بیاورد. پدرش از وقتی زمینگیر شده بود وضع مالی خانواده بیاندازه به هم ریخته بود. همین که دیپلمش را گرفت، موهایش را مدل پسرانه کوتاه کرد و با یک دست لباس پسرانه، بدون روسری و مقنعه یا مانتو و کفش زنانه پا به خیابان گذاشت. این بار هیچ کس متلکبارانش نکرد الا دختری جلف و سرخوش که سر پیچ خیابانی جلویش درآمد و وحشتزده داد زد: «ای وای!» بعد بیقید زد زیر خنده و ادامه داد: «خدا مرگم بده، چوب کبریتو!» و دواندوان از او دور شد.
وقتی به تصمیمش فکر میکرد تقریباً مطمئن میشد راه درستی را انتخاب کرده است. در واقع هیچکس متوجه نمیشد او دختر است. حتی اسمش هم متین بود و بعد از اینکه با مهارت، عکس جدیدی از خودش را جایگزین عکس محجبهی صفحهی شناسنامهاش کرد اگر جایی لازم میشد شناسنامهاش را هم نشان بدهد جنسیتش لو نمیرفت. فقط نمیتوانست جایی استخدام رسمی بشود مگر اینکه اعتراف کند دختر است و لازم نیست بابت خدمت سربازیاش مدرکی ارائه دهد. از بابت ریش و سبیل مشکلی نداشت، عوارض جانبی مصرف داروها و هورمونهای مختلفی که از این دکتر و آن داروفروش گرفته بود و مصرف کرده بود، به اندازهی کافی پوست صورتش را از مو پوشانده بود.
فقط مانده بود انتخاب اینکه چه کار مردانهای مناسب جثه و زور بازویش است. بعد از مدتی این در و آن در زدن توی یک تالار به عنوان خدمهی پذیرایی مشغول کار شد. اگرچه این شغل را در صورت پوشیدن لباسهای دخترانه هم میتوانست در سالن زنانهی تالار داشته باشد ولی در آن صورت از این آرامشِ پسر بودنش در سالن مردانه و در راهِ کوچه و خیابان محروم میشد.
روزهای اولِ کار، همراه شدن با مناسبات و روابط مجردی بین پسرها بزرگترین چالش فکریاش بود. هر سه همکار دیگرش در بخش خدمهی پذیرایی مجرد بودند. سعی میکرد تا جایی که ممکن است خودش را آدمی گوشهگیر و منزوی، کمحرف و نجوش در نظر آورد تا مجبور نشود بیش از حد لزوم با آنها قاطی شود. البته در واقع شخصیت خودش هم چیزی دور از این تصور نبود با این حال نمیدانست تجلی رفتار یک پسر منزوی با یک دختر منزوی چه تفاوتهایی ممکن است داشته باشد. میترسید جایی ناخواسته حرفی بزند یا رفتاری ازش سر بزند که جنسیتش را فاش کند، به همین خاطر هر کاری یا حرفی را در نهایت احتیاط، پس از کمی مکث و تأمل و در نهایت به گونهای مردد انجام میداد یا بر زبان میآورد.
تلاشش در بم کردن صدا، علاوه بر مصنوع بودن، گاهی تداوم و یکدستیِ تُن و لحن حرف زدنش را دستخوش تغییر میکرد. همین، اولین جرقهی شک و تردید را در ذهن همکارانش کاشت. آنها بیشتر فکر میکردند او سعی دارد لهجهاش را پنهان کند، ولی نمیدانستند چه لهجهای. اختلاف نظر خدمهی تالار تا جایی پیش رفت که مهران سعی کرد چند بار او را به حرف بیاورد و صدایش را ضبط کند.
ترس از برملا شدن رازش و تبدیل شدن به مضحکهی این و آن، متین را واداشت هر چه زودتر از آن تالار بیرون بیاید و در تالار دیگری مشغول کار شود. این بار با صدای واقعی خودش حرف زد و در جواب تعجب دیگران مدعی شد بخاطر یک جور اختلال هورمونی تارهای صوتیاش بطور کامل رشد نکرده و نازک ماندهاند. صدای نازک و زنانهاش این بار کمگویی و ساکت بودنش را بیشتر توجیه میکرد.
برای شروعِ کار در جای جدید، هیچ تمایلی به کاغذبازیهای معمولِ استخدام نشان نداد، گفت تا اعزام به خدمت یک سال دیگر فرصت دارد و لزومی هم در امضای قرارداد و بیمه شدن نمیبیند. کارفرما استقبال کرد و فقط اصرار کرد اگر مأموران بیمه برای بازرسی آمدند متین خودش بگوید به تازگی آنجا مشغول شده و بطور آزمایشی قرار است یک ماه کار کند و در صورت موافقتِ طرفین به ادامهی همکاری، قرارداد امضا میکنند و اسمش برای بیمه رد میشود. ولی مأمور بیمهای که برای بازرسیِ سرزده آمد گوشش به این حرفها بدهکار نبود، اسم و مشخصات متین را گرفت و کارفرما را موظف کرد هر چه زودتر اسم او را هم به لیست کارگران بیمهاش اضافه کند.
متین در فرمهای مربوطه علامت مذکر را برای جنسیتش تیک زد. مدرک تحصیلی یا سند هویتی که دختر بودنش را آشکار کند از او خواسته نشده بود و دلیلی نداشت بیمهشدن دردسری برایش ایجاد کند. ولی چند روز بعد با توجه به ثبت شماره شناسنامه یا همان کد ملیاش، اختلاف جنسیت او در فرمِ پر شده با اطلاعات ذخیره شده در سیستم کامپیوتریِ ادارهی بیمه به چشم آمد و او را برای اصلاح مورد فوق به ادارهی ثبت احوال ارجاع دادند. باید نامهای را به آنجا میبرد و در مورد جنسیتش اختلاف پیش آمده را پیگیری و حل و فصل میکرد.
متین فکر کرد لابد جایی این وسط معاینهی پزشکی هم برای تعیین و اصلاح جنسیت لازم میشود. و این شد که باز همچون رَویهای که تا کنون در پیش گرفته بود فرار از موقعیت را ترجیح داد. پس از مدت کوتاهی که از ناپدید شدن نابهنگام و بیمقدمهاش گذشت حدس و گمانها پرده از واقعیت شخصیت و رفتار و گفتار متفاوت و تعجببرانگیز او برداشت و نقش بازی کردنش را در قالب جنس مذکر فاش کرد. عمل و رفتار او که در ابتدا نوعی شوخی به نظر آمده بود کمکم بُعدی تازه به خود گرفت و در مقام نوعی اشاعهی بی بند و باری و نقض آشکار قوانین شرعی و مدنی کشور متضمن پیگرد قانونی شناخته شد.
پدر و مادر متین در واقع از این نقش جدید دخترشان در جامعه بیخبر مانده بودند و با مشاهدهی مأموران کلانتری جلوی در خانه و شنیدن ماوقع از افسر آگاهی، تازه متوجه دلیل شادابی و سرحالی او در این ماههای اخیر شدند. آنها تا آن لحظه گمان میکردند دخترشان هر روز تا آخر شب در کتابخانه در حال درس خواندن و آماده شدن برای کنکور است. آنها حتی نمیدانستند هیچ کتابخانهای تا آن ساعت شب باز نیست. پدر و مادر متین با وجود دلخوری از این پنهانکاری دخترشان، دلیل کار او را درک میکردند و به نوعی به او حق میدادند. در واقع آنها خود را بخاطر بدنیا آوردن دخترشان با آن نقص جسمی مقصر میدانستند.
متین مجدداً به کسوت دخترانهی پیشین خود بازگشت و با مخفی شدن در صندوقعقب ماشین شوهرخواهرش رفت تا مدت نامعلومی در ششصد کیلومتری خانهی پدر و مادرش، در منزل خواهرش به سر ببرد تا آبها از آسیاب بیفتد.
وقتی رشد جسمی و آشکار شدن علائم بلوغ زنانه در متین شروع به آشکار شدن کرد معلوم نشد تأثیر دیرهنگام داروها و هورمونهای تجویز شدهی دکترها دلیل آن بود یا فشار استرسها و نگرانیهای اخیر، یا چه بسا تغییر آب و هوا و محل زندگی، و یا اینکه در هر صورت این نشانههای بلوغ – با این همه مدت تأخیر – بالاخره در او بروز میکرد. یک سال بعد، زمانی که متین پا به کلاس درس دانشگاه گذاشت برای اولین بار احساس کرد نگاه پسرها بر او بارقهای از چشمچرانی و تمایلات شهوتآلود دارد.
نویسنده: محمد مهدیه