شاید شما هم با والدین ایرانی برخورد کرده باشید که اگر چه چند سالی بیشتر نیست به کانادا پا گذاشتهاند اما اصرار عجیبی دارند که با فرزندانشان به زبانی غیر از فارسی سخن بگویند و هیچ علاقهای به فارسیآموزی فرزندانشان ندارند. چندی پیش در مکالمهای با یکی از این کودکان، وی تاکید داشت که ایرانی نیست، بلکه انگلیسی است! متاسفانه این نوع گمگشتگی فرهنگی-هویتی به چند مورد محدود نمیشود و روز به روز هم در حال گسترش است؛ شاهدش هم فرار از آنچه هستیم با تغییرات ظاهری شدید در پوشش و آرایش و هر آنچه ما را به سرزمین مادری پیوند میدهد و در راس آنها زبان مادری.
البته به شخصه هیچ مخالفت و دشمنی با تغییرات ظاهری از هر نوعی که ظاهر ما را به دیگران نزدیک میکند ندارم. اصولا به اینجا آمدهایم تا مرتبا نخواهیم در قالبهای از پیش انتخاب شده زندگی کنیم اما مشکلم با گمگشتگی هویتی و فرهنگی و تبعات آن است؛ هر چند به خوبی میدانم که یکی از بزرگترین مشکلات «ما» به دست دادن تعریف درست، شفاف و مورد اجماع و توافق همه ساکنان آن سرزمین و میراثخواران آن پیشینه فرهنگی از همین «ما» است. این را هم میدانم که هر تغییر اسم و ظاهری از سر فرار از هویت و پیشینه نیست که در دورانی که مثلا مسلمانی و ایرانی بودن با طیفی از اتهامات و برچسبها و پیشداوریهای رسانهای و ایدئولوژیک همراه است و یکی از مهمترین تاثیراتش میتواند از دست دادن فرصتهای شغلی و برخورد با موانع کاذب باشد، چنین رفتاری برای عدهای یک «باید» اجتنابناپذیر است؛ اگر چه معتقدم که راه از بین بردن آن اتهامات و شکستن آن پیشداوریها نه فرار از عناصر هویتساز که پافشاری بر جنبههای مثبت هویت و فرهنگ و نشان دادن خطاهای برداشتی دیگران است. و صد افسوس و دریغ که بسیاری از آنها که رنگ رخسار به گونه دیگران میکنند، در رفتار و کردار و گفتار بر همان عادات نادرست و غیرقابل قبولی که خیلی از ما از آنها نفرت داریم و چه بسا بخاطر تجمع همان نفرتها و برای فرار از آنها، مهاجرت کردهایم پافشاری دارند. اینجاست که میبینیم فرار از عناصر هویتسازی چون استفاده از زبان مادری در خانه، نه بنا به آن دلایل بلکه تنها ناشی از گمگشتگی فرهنگی، قربانی کردن ارزشها به دلیل نفرت از عملکرد حاکمان پیشین و یا صرفا به دلیل همراه مد روز بودن است.
بعید است بتوان به کسانیکه در این راه تعمدی دارند توصیهای کرد یا مکالمهای درانداخت اما چون کم نیستند کسانیکه بیتوجهی به فراگیری زبان فارسی در میان فرزندانشان از سر غفلت، فقدان فرصت، بیحوصلگی، هزینهساز بودن یا تنها به این دلیل ساده که «نفعی در این کار برای خود و فرزندانشان نمیبینند» است و پرداختن به زبانهای غیررسمی و قومی را مانع آموختن زبانهای رسمی میدانند، شاید بد نباشد قدری منفعتگرایانه به اهمیت آموزش زبان فارسی بنگریم.
ارتباط با ریشههای هویتساز
زمانی که صحبت از قطع ارتباط با ریشههای فرهنگی مطرح میشود خیلیها بلافاصله یاد دیوان سعدی و حافظ میافتند گویی خود ما از صبح تا به شب با این بخش از پیشینه فرهنگی خود همنشینی داشتهایم که حال بخواهیم از عدم ارتباط بین فرزندان کاناداییمان با این بخش از میراث فرهنگی خود نگران باشیم یا نباشیم. قطعا اینکه فرزندان ما چنین میراثی را بشناسند و بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند مهم است اما منظور از ارتباط با ریشهها خیلی سادهتر و سرراستتر از اینهاست. به هر حال همه ما از سرزمینی با فرهنگ و هنر و آداب و رسوم و زبان و باورهای مشخصی میآییم که راه ارتباط با این عناصر عمدتا از مسیر زبان فارسی است.
این فقط شعر حافظ نیست، ادبیات امروز و معاصر ما، هنرهای نمایشی و حتی تصویری، مصاحبهها و اخبار و دیدگاهها و همه و همه در همین بستر و به همین زبان تولید و منتشر یا توصیف و نقد و بررسی میشوند. زمانی که فرزند ما بتواند فارسی بخواند و بفهمد میتواند با بخشهای متنوعتری از این فرهنگ رابطه برقرار کند؛ بداند از کجا آمده و چه در پشت سر داشته است. او دیگر به ترجمه ناقص و عموما همراه با پیشداوری ما نیازمند نخواهد بود بلکه میتواند با هر بخش از این تولیدات که به طور مداوم در حال بازتولید و زایش است رابطه برقرار کند و خصوصا در سنینی که هر نوجوانی میخواهد خود، تفاوتها و مشابهتهایش با دیگران را بهتر بشناسد، همین آشنایی و آگاهی مداوم و تدریجی، بیشتر به کمکش خواهد آمد. او در این صورت نه در برابر جامعه ایدئولوژیزدهای که باورهای نژادپرستانه به شکلی از اشکال در اعماقش ریشه دوانده و پیدا و پنهان ظاهر میشود دچار خودباختگی خواهد شد و نه بازیچه دست فرصتطلبانی که از خلاءها و پرسشهای مهم و هویتساز او دستآویزی برای انحراف و تشویق او به رفتارهای هنجارشکنانه میسازند. باور کنیم هر چه امروز بیشتر و بهتر با این ریشهها آشنا شده و راه و روش ارتباط برقرار کردن با آنها و قدرت نقد و ارزیابی آنها را بیابد کانادایی بهتری هم خواهد شد و این تنوع فرهنگی به فراخی و گستردگی شخصیتی او کمک خواهد کرد. کسب هویت فردی و جمعی بهترین منفعتیست که از این طریق مستقیم و غیرمستقیم عاید او و جامعه ایرانیان کانادا خواهد شد.
همدلی از مسیر همکلامی
خیلی از ما با بیعملی در آموزش زبان فارسی به فرزندان کوچکمان که در بهترین شرایط یادگیری زبان هستند عملا به دو دسته از عزیزانمان ظلم میکنیم. ابتدا به فرزندانمان که نمیتوانند با سایر اعضا خانواده و خویشان خصوصا در ایران ارتباط برقرار کنند و خیلی زود ارتباطات عاطفیاشان با خاله و عمه و دایی و عمو و پدر بزرگ و مادر بزرگ…قطع میشود و یا به محدوده چند کلام اجباری در مناسبتهای خاص مثل گفتگوی نوروزی فروکاسته میشود در حالیکه آنها در زندگی واقعی همکلاسیها و دوستان غیرایرانیاشان رابطه عاطفی آنها با قوم و خویشان را شاهد خواهند بود و همین به خلاء عاطفی بزرگی تبدیل میشود که میتوانست وجود نداشته باشد خصوصا در زمانه فعلی که برقراری ارتباط کلامی و تصویری به لطف اینترنت، هم آسان و هم ارزان است.
اما گروه دوم، خویشان ما خصوصا والدین ما، یعنی پدربزرگها و مادربزرگهای بچهها هستند که به مرور رابطهاشان با نوههایشان به بیگانگانی تبدیل میشود که کمتر قادر به درک یکدیگر هستند. آیا قدری اندیشیدهایم که فقط ستمی که از این راه به آنها میکنیم چه میزان است؟ آنهم در سالیانی از عمر که ارتباط با نوهها یکی از مهمترین بخشهای زندگی کهنسالگی است.
بسیاری از کسانی که در ایام مهدکودک و دبستان فرزندانشان با آنها فارسی تمرین نمیکنند از خاطر بردهاند که این بچهها به زودی پا به سنین پرالتهاب نوجوانی و جوانی میگذارند. سنینی بسیار دشوار برای حفظ ارتباط میان والدین و فرزندان که عموما حتی برای همزبانان هم دشوار است چه برسد به دو نسل با دو زبان مختلف. بله، قبول! شما امروز خیلی خوب انگلیسی میدانید (واقعا چنین است؟ در مقایسه با چه کسانی؟) اما مواقعی به وقت بحرانهای عاطفی، نگرانیها، دغدغهها یا شادیها هست که تنها زبان مادری شما میتواند بازگوکننده کامل احساساتتان باشد و ترجمه این احساسات به زبان دیگر معمولا به شکل کامل و موثری انجام نمیشود و چه بسا به سوتفاهم و بدفهمی منجر شود. وقتی فرزندان از همین امروز با واژهها، عبارات و حتی ضربالمثلها و تعابیر معمولی زبان فارسی آشنا شده باشند در سالهای بعد هم میتوانند با والدینشان به راحتی باب یک گفتگوی مفید را بازکنند اما والدین لکنتدار به گاه حادثه در چشم فرزندانشان به بیگانگانی تبدیل میشوند که غیرقابل درکند.
بدتر از این به وقت کهولت و کهنسالگیست که در بسیاری از مواقع ذهن پیر شده، زبان دوم را پاک از خاطر میبرد و تنها نکات تثبیت شده در ذهن نظیر زبان مادری باقی خواهند ماند، مکالمه با فرزندان بیگانه، دشوارتر نیز خواهد شد. پس از منظر منافع شخصی هم فارسیآموزی فرزندانمان به نفع ماست.
پیوند خوردن با جامعه مادر
تاکنون از خود پرسیدهایم که چرا هنرمندان، نویسندگان و خالقان آثار هنری ایرانی به اندازه بسیاری از قومیتها شهرت و اعتبار ندارند؟ این بحث جوانب مختلفی دارد که فقدان انسجام قومی در میان ایرانیان یکی از دلایل اصلی است اما همین موضوع هم تا حدود زیادی به ضعف در گسترش زبان فارسی و فقدان مترجمان کارآمد دوزبانه بازمیگردد. متاسفانه ایرانیان هنوز نتوانستهاند مترجمان یا مجریان یا برنامهسازان خبرهای از نسل دوم تربیت کنند که بتوانند آثار برجسته هنریاشان خصوصا در حوزههای شعر و ادبیات معاصر را به مخاطبان دیگر زبانها معرفی کنند. از آن سو هنرمندان از نسل دوم هم به دلیل عدم آشنایی مناسب با زبان فارسی کمتر توانستهاند با خیل عظیم هموطنان علاقهمند خود ارتباط برقرار کنند. در جهانی که آمار کلیکها و مشاهدهشدنیها و حضورهای پرتعداد رسانهای یکی از پارامترهای مهم در مورد توجه قرار گرفتن است، هنرمند ایرانی نسل دوم بدون هر نوع پشتیبانی از سوی سرزمین مادری ۷۵ میلیونی (که با سایر فارسیزبانان به حدود ۱۰۰ میلیون بالغ میشود) باید پا به میدان رقابت گسترده با دیگران بگذارد در حالیکه اگر میتوانست و یادگرفته بود که پشتیبانی جامعه خودش را داشته باشد قطعا این رقابت آسانتر میشد. مثلا نگاه کنید که تسلط ژیان قمیشی به فارسی گفتاری تا چه میزان به برقراری ارتباط موثر او با جامعه ایرانی کانادا کمک کرده است. اگر این توانایی به سطح نوشتاری هم گسترش مییافت قطعا او با طیفهای بیشتری ارتباط برقرار میکرد. چندی قبل گفتگویی با نتلی پورتمن، ستاره محبوب، مستعد و خوشسیمای هالیوودی را میدیدم که به عبری سلیس و روان (البته در حدی که کسی که اصلا عبری نمیداند میتواند در این باره اظهار نظر کند!) با همکیشان کلیمی خود عموما در اسراییل گفتگو میکرد. همین مورد که ستارهای در حد شهرت پورتمن خود را بینیاز از ارتباط کلامی با جامعه مادریاش نمیداند خود بهترین گواه این ادعا است.
آینده فرزندان
اما موضوع بهرهگیری از مزایای زبان فارسی برای فرزندان نسل دوم و سوم فراتر از محدودههای هنری و رسانهای است. همه ما این شعار مشهور را شنیدهایم که «با زبان دوم دنیای جدیدی به رویمان باز میشود.» میتوان ادعا کرد که هر بچه ایرانی که هماکنون در خارج از ایران رشد میکند در صورتیکه فارسی بداند میتواند آیندهای روشنتر داشته باشد. اکثر والدینی که امروز یادگیری زبان فارسی را برای پارههای تن خود اتلاف وقت میدادند فقط حال را نگاه میکنند؛ زمانی که برقراری ارتباطات تجاری و شغلی با ایران از میان صدها سد بزرگ و سنگین و تحریمهای فراوان غیرممکن به نظر میرسد. این عده عموما چند دهه پیش را فراموش کردهاند که مثلا کشورهایی چون چین، ویتنام، مالزی یا تایلند چه مسائلی داشتند. اگر امروز از اخبار مربوط به موج مهاجرت نسل جوان چینیان بزرگ شده در کانادا و امریکا به سرزمین مادری باخبر باشید – در حالیکه خیلی از والدین آنها حاضر به ترک کانادا یا امریکا نیستند!- این موضوع جالبتر میشود. جوان تحصیل کرده چینی که به دو زبان انگلیسی و مندرین تسلط دارد، یک مدرک دانشگاهی معتبر از بهترین دانشگاههای امریکای شمالی در جیب و چند سال سابقه کار در شرکتهای معتبر در رزومه شغلی خود دارد بسیار راحتتر میتواند مشاغل پردرآمد و پراعتباری را که امروز شرکتهای روبهگسترش چینی یا شعبات بومی شرکتهای بینالمللی در چین عرضه میکنند به دست آورد. چنین امکانی شاید امروز در اختیار فرزندان ما نباشد اما آنها در حال رشدند و کسی چه میداند که دو دهه دیگر وضعیت اقتصادی و تجاری و ارتباطات بینالمللی ایران ثروتمند با بقیه جهان چگونه خواهد بود؛ اما اگر به از این باشد که آرزو و تلاش همه ما این است که چنین باشد، فرزندان ما در صورت داشتن آمادگیهای لازم و آشنایی کافی با فرهنگ و زبان فارسی و ملی بیش از هر کس دیگری میتوانند از این فرصت بهره ببرند. پس به نفع آنان هم هست که فارسی را از همین امروز فرا بگیرند.