Page 71 - Parnian Magazine - Volume 36 - Iranian Immigrants Monthly
P. 71
جـنگل بلـوط
عارفه ولی بیگی
یک روز صبح زود سنجاب برای پیدا کردن بلوط از خانه بیرون رفت .وقتی به وسط جنگل رسید ،دید چند تا از درخت ها ی بلوط آتش
.گرفته اند
».سنجاب با خودش گفت «:تا همه ی درخت ها نسوخته اند باید بروم و مقداری بلوط جمع کنم
سـنجاب بـا عجلـه تعـداد زیـادی بلـوط جمـع کـرد و آن هـا را در گودالـی ریخـت و روی آن هـا خـاک ریخـت و گفـت «:حـالا بـه انـدازه ی کافـی بلـوط
.دارم ».و رفـت داخـل خانـه اش و در را محکـم بسـت
.ا ّما خیلی زود دود سیاهی از کنار در و پنجره وارد خانه ی سنجاب شد
سنجاب گفت «:خانه ام پر از دود شده ،دارم خفه می شوم ».و در و پنجره ها ی خانه اش را باز کرد تا دودها را از خانه اش بیرون کند .ا ّما
.با تع ّجب دید که آتش تا نزدیک خانه اش آمده
سـنجاب نگـران شـد و گفـت «:اگـر بـه دوسـتانم کمـک نکنـم خانـه ام مـی سـوزد ».و تصمیـم گرفـت در خامـوش کـردن آتـش بـه دوسـتانش کمـک
.کند
.سنجاب رفت و چند تا از دوستانش را آورد .سنجاب آن ها را به انبار بلوط هایش برد و با هم بلوط ها را شکستند
.سنجاب پوست بلوط ها را کنار هم چسباند و چند تا ظرف بزرگ درست کرد
آن هـا بـه کمـک هـم ،ظـرف هـا را بـه کنـار رودخانـه بردنـد و پـر از آب کردنـد و روی آتـش ریختنـد .بعـد از م ّدتـی آتـش جنـگل کـم کـم خامـوش
.شـد و بیشـتر درختـان نجـات پیـدا کردنـد
شمـاره - 36شهریور - 1395کودک و نوجوان 71