Page 70 - Parnian Magazine - Volume 36 - Iranian Immigrants Monthly
P. 70

‫وقتی حلزون لانه اش را گم کرد‬

                                                                                 ‫عارفه ولی بیگی‬

    ‫روزی حلزون از لانه اش بیرون آمد و تا پیاده روی کند‪ .‬او رفت و رفت‪.‬‬
                ‫ناگهان باران بارید و آسمان رعد و برق زد‪.‬‬
              ‫حلزون گفت‪ «:‬در شمال چقدر باران می آید!»‬

    ‫حلزون سردش شد و خواست به لانه اش برود‪ ،‬ا ّما دید لانه اش نیست‪.‬‬
                  ‫هر چی گشت‪ ،‬لانه اش را پیدا نکرد‪.‬‬

‫حلزون یک لانه ی خالی دید و داخل آن رفت‪ .‬یک حلزون دیگر در آن جا بود‪.‬‬
                    ‫آن حلزون گفت‪ «:‬لانه نداری؟»‬

        ‫حلزون اولّی گفت‪ «:‬نه‪ .‬اجازه دارم در لانه ی تو زندگی کنم؟»‬
              ‫حلزون دومی گفت‪ «:‬بیا داخل هوا سرد است‪».‬‬

       ‫حلزون به لانه ی او رفت‪ .‬آن روز به آن ها خیلی خوش گذشت‬
           ‫و قول دادند که همیشه دوستان خوبی برای هم باشند‪.‬‬

‫کودک و نوجوان شمـاره ‪ - 36‬شهریور ‪1395‬‬  ‫‪70‬‬
   65   66   67   68   69   70   71   72   73   74