Page 72 - Parnian Magazine - Volume 36 - Iranian Immigrants Monthly
P. 72
چه كسي اين بلا را سرشهرآورده؟!
تانك كوچولو همه جا را نگاه كرد. فاطمه فروتن اصفهانی
مــي خواســت از راننــده اش بپرســد چــه كســي ايــن بــا را ســر پــارك تانـك كوچولـواز تـه دل خنديـد و بـا خوشـحالي يـك گلولـه ي ديگـر هـم
پرتـاب كـرد .تـا حـالا ايـن قـدر نخنديـده بـود و دلـش قلقلكـي نشـده بـود.
آورده؟!
راننده گفت(( :هيس))... گلولـه بـازي چـه مـزه ي خوبـي داشـت!
و دختربچه اي را به او نشان داد .تانك خوشحال شد . بابـا گفتـه بـود (( :تـو اوليـن تانـك كوچولويـي هسـتي كـه گلولـه بـازي
تانك كوچولو مي خواست برود با دختربازي كند.
راننده گفت (( :هیس ))...و لوله ي تانك را به طرف دخترنشانه رفت. مـي كنـي .گلولـه بـازي مـال تانـك بـزرگ هاسـت)).
راننده شمرد(( :كي .دو))... تانك كوچولو گلوله ها راشمرد.
تانك كوچولو صداي قلب خودش را می شنید ،به وحشت افتاده بود!
ديگرخوشحال نبود حتي كي كوچولو .از گلوله بازي بدش آمد . فقــط یکــی دیگــر برایــش مانــده بــود! كاش راننــده بازهــم بــه او گلولــه
دلش ازغصه پرشد .آن قدر پر که ...، مــی داد.
راننده شلیک کرد ،تانک ترکید.
بابا گفته بود (( :گلوله بازي بهترين بازي دنياست))
روزها گذشت... تانك كوچولو با آخرين گلوله اش به شهر نزدكي شد.
جنگ بازی تمام شد... وقتـي بـه اوليـن خيابـان شـهر رسـيد ،از ديـدن سـقف ريختـه ي خانـه هـا
دختربــا گــچ ســفید روی دیوارهــای شــهرعکس تانــک کوچولــو را بــزرگ
و مغـازه هـا تعجـب كـرد!
کش ـید. مي خواست از راننده اش بپرسد چه كسي اين بلا را سر شهر آورده؟!
راننده گفت(( :هيس))...
تانــك كوچولــو جلوتررفــت ،چشــم اش بــه پــارك بــازي افتــاد .مــي
خواسـت بـرود تـاب سرسـره بـازي كنـد ،امـا از تـاب و سرسـره خبـري
نبـود .اسـباب بـازي هـاي شكسـته هـر كـدام گوشـه اي از پـارك افتـاده
بودن ـد!
کودک و نوجوان شمـاره - 36شهریور 1395 72