Page 44 - Parnian Magazine - Volume 36 - Iranian Immigrants Monthly
P. 44

‫قصه‬

                                                                                 ‫مرضیه صادقی‬

        ‫بودند که تنها راه به تصویر کشیدن آرزوهای خود را در قصه م ‌یدیدند‪.‬‬        ‫عمر قصه به قدمت عمر انسان است‪ .‬آن زمان که انسان غارنشین بر دیوارهای‬
‫قص ‌ههای عامیانه با هدف سرگرمی ساخته شدند‪ ،‬اما سند جامع ‌هشناسی یک ملت‬           ‫سنگی سکونتگاهش نقش حیوانات را م ‌یکشید‪ ،‬نخسین قص ‌هها را هم روایت‬
                                                                                 ‫م ‌یکرد‪ .‬قصه و افسانه‪ ،‬اگر قدیم ‌یترین تراوش ذهن بشر نباشد‪ ،‬بی شک جزو‬
                         ‫هستند‪ .‬نمون ‌های از این قص ‌هها را روایت م ‌یکنیم‪:‬‬      ‫که ‌نترین آثاری است که از اندیشه و تخیل بشر به جا ماند‌هاند‪ .‬قص ‌هها‪ ،‬قر ‌نها‬
‫یکی بود‪ ،‬یکی نبود‪ .‬غیر از خدا هی ‌چکس نبود‪ .‬پیرزنی بود که ‪ 7‬دختر قد و نیم‬        ‫پیش از عمر تاریخی بشر وجود داشت ‌هاند‪ .‬انسان به سرعت فهمید که برای انتقال‬
‫قد داشت‪ .‬هفتمی که از همه خوشگ ‌لتر بود‪ ،‬اسمش نمکی بود‪ .‬آنها‪ ،‬در خان ‌های‬
‫زندگی م ‌یکردند که ‪ 7‬در داشت‪ .‬هر شب نوبت یکی از دخترها بود که موقع خواب‪،‬‬                ‫تجربیات و خواست ‌ههای خود‪ ،‬نیاز به راهی متفاوت از روایت صرف دارد‪.‬‬
‫درها را ببندد‪ .‬یک شب که نوبت نمکی بود‪ ،‬هم ‌هی درها را بست تا رسید به در‬                            ‫ادبیات گذشت ‌هی ایران را م ‌یتوان به دو دسته تقسیم کرد‪:‬‬
‫هفتم‪ .‬اما فراموش کرد در هفتم را ببندد‪ .‬نصف ‌ههای شب که شد‪ ،‬پیرزن از صدای‬
                                                                                   ‫‪ 1‬ـ ادبیات فاخر (شامل شعر و نثر‪ ،‬حکایات‪ ،‬زندگ ‌ینام ‌هها‪ ،‬متون آموزشی و‪)...‬‬
                                    ‫ِخر ِخر و نف ِس بلند‪ ،‬بیدار شد‪ .‬گفت‪:‬‬                                                          ‫‪ 2‬ـ ادبیات عامیانه‬
‫‪ -‬کیه این وق ِت شب؟ آمده خان ‌هی ما‪ ،‬که این طور مثل غول صدای نفسش‬
                                                                                 ‫دست ‌هی اول برای قشر خاصی از افراد جامعه روایت م ‌یشد؛ راوی مشخص و‬
                                                          ‫م ‌یآید؟‬               ‫خاصی داشت‪ ،‬هدف مشخصی مانند آموزش و یا شرح حال را دنبال م ‌یکرد و‬
               ‫پاشد و نگاه کرد‪ ،‬دید که یک دیو از در وارد خانه شده و گفت‪:‬‬         ‫مکتوب بود‪ .‬این شکل از ادبیات‪ ،‬زبان دشواری داشت و برای مردم کوچه و بازار‬
‫‪ -‬عمرت بسوزه نمکی‪ ،‬بختت بسوزه نمکی‪ ،‬شش در رو بستی نمکی‪ ،‬یک در رو‬
                                                                                       ‫چندان جذاب نبود‪ .‬ما اینجا قصد پرداختن به این گون ‌هی ادبیات را نداریم‪.‬‬
                       ‫نبستی نمکی‪ .‬این مهمان ناخوانده آمد توی خانه ما‪.‬‬           ‫آنچه به تعریف دست ‌هی دوم این گون ‌هی ادبیات کمک م ‌یکند‪ ،‬محتوا و مضمون‪،‬‬
                                    ‫در همین موقع صدای دیو بلند شد‪:‬‬               ‫سبک نگارش کلمات و عبارات‪ ،‬مخاطبان و علاق ‌همندان‪ ،‬نوع خوانش و ثبت آن‬

‫‪ -‬هی بر شما‪ ،‬هو بر شما‪ ،‬کفش دریده بر شما‪ ،‬مهمان رسیده بر شما‪ ،‬جایی‬                              ‫است‪ .‬مخاطبان این نوع از ادبیات‪ ،‬مردم کوچه و بازار هستند‪.‬‬
                                                     ‫ندارد در شما؟‬               ‫این آثار در آغاز در بخش ادبیات شفاهی جای م ‌یگیرند؛ سینه به سینه و به روش‬
                                                                                 ‫نقالی روایت م ‌یشوند تا در دور‌های عموم ًا از سوی فردی علاق ‌همند‪ ،‬جم ‌عآوری و‬
                                                  ‫مادر نمکی گفت‪:‬‬                 ‫مکتوب م ‌یشوند‪ .‬برای قص ‌ههای عامیانه‪ ،‬خاستگاه مشخصی وجود ندارد‪ .‬برادران‬
‫‪ -‬عمرت بسوزه نمکی‪ ،‬بختت بسوزه نمکی‪ ،‬شش در رو بستی نمکی‪ ،‬یک در‬                    ‫گریم که داستا ‌نهای عامیان ‌هی آلمان را جم ‌عآوری کردند‪ ،‬اعتقاد داشتند این‬
                                                                                 ‫قص ‌هها ریش ‌هی هندو اروپایی داشتند؛ اما با گذشت زمان‪ ،‬پژوهشگران متوجه شدند‬
      ‫رو نبستی نمکی! زود باش برو د ِر اتاق (پن ‌جدری) را برای آقا دیوه باز کن‪.‬‬   ‫ریش ‌هی این قص ‌هها یکی نیست‪ ،‬بلکه ساختار نظا ‌ممند مغز انسان است که موجب‬
‫نمکی با ترس و لرز از جایش بلند شد و رفت د ِر اتاق پن ‌جدری را برای دیو باز کرد‪.‬‬  ‫شده تمام داستا ‌نهای عامیان ‌هی جهان از تعدادی الگوی واحد پیروی کنند‪ .‬زبان‬

                                    ‫باز دیو صدایش را بلند کرد و گفت‪:‬‬              ‫این آثار‪ ،‬زبان مرسوم در بین مردم است؛ زیرا راویان از دل مردم بر م ‌یخاستند‪.‬‬
‫‪ -‬هی بر شما‪ ،‬هو بر شما‪ ،‬کفش دریده بر شما‪ ،‬مهمان رسیده بر شما‪ ،‬خوانی‬              ‫داستا ‌نهای عامیانه‪ ،‬هدفی جز سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت مردم نداشتند‪،‬‬
                                                                                 ‫اما در لای ‌هی زیرین خود بار حسرت طبق ‌هی فرودست برای رسیدن به مقامات بالا‬
                                      ‫ندارد در شما؟ نانی ندارد بر شما؟‬           ‫را به دوش م ‌یکشیدند‪ .‬در اکثریت این داستا ‌نها‪ ،‬قهرمان یا جوانی ساده است که‬
                                                  ‫مادر نمکی گفت‪:‬‬                 ‫باد آورده ثروتمند م ‌یشود و یا شاهزاده (عموم ًا پادشاه که نماد کمال است‪ ،‬قهرمان‬
                                                                                 ‫قصه نیست) است که بعد از تحمل سختی فراوان‪ ،‬کامیاب م ‌یشود‪ .‬گویا مردم‬
‫‪ -‬عمرت بسوزه نمکی‪ ،‬بختت بسوزه نمکی‪ ،‬شش در رو بستی نمکی‪ ،‬یک در رو‬                 ‫عادی سعی داشتند سخت ‌یها و زندگی مشق ‌تبار خود را پیشین ‌هی یک خوشبختی‬
                       ‫نبستی نمکی! پاشو شام شبی برای دیو درست کن‪.‬‬                ‫بزرگ بدانند و دشواری را برای خود آسان کنند‪ .‬نقالان که این قص ‌هها را م ‌یگفتند‪،‬‬
                                                                                 ‫متناسب با جمع شنوندگان‪ ،‬چیزهایی به آن اضافه و کم م ‌یکردند‪ .‬کم کم این‬
‫بیچاره نمکی بلند شد و نصف شب خاگین ‌های درست کرد و نان آب زد و برای دیو‬          ‫قص ‌هها به خان ‌هها راه پیدا کرد و به بزر ‌گترین سرگرمی کودکان تبدیل شد‪ .‬هر‬
           ‫بُرد‪ .‬دیوه تمام ای ‌نها را که یک لقمه کرد‪ ،‬باز صدایش را بلند کرد‪:‬‬     ‫نسل‪ ،‬قصه را در حافظ ‌هی خود ذخیره م ‌یکرد و برای نسل بعد م ‌یگفت‪ .‬آنچه که‬
                                                                                 ‫باعث شده این قصه حتا در یک کشور هم با تعاریف مختلف روایت شوند همین‬
‫‪ -‬هی بر شما‪ ،‬هو بر شما‪ ،‬کفش دریده بر شما‪ ،‬مهمان رسیده بر شما‪ ،‬خوابی‬
                                                     ‫ندارد در شما؟‬                                                                          ‫است‪.‬‬
                                                      ‫پیرزن گفت‪:‬‬                 ‫از دیگر کارکردهای قص ‌هی حضور زن در عرص ‌هی ادبیات بود‪ .‬هر چه ما در ادبیات‬
                                                                                 ‫کلاسیک‪ ،‬شاهد نگاه مردانه هستیم‪ ،‬قص ‌ههای عامیانه سرشار از زنان پر ‌یروی‬
‫‪ -‬عمرت بسوزه نمکی‪ ،‬بختت بسوزه نمکی‪ ،‬شش در رو بستی نمکی‪ ،‬یک در‬                    ‫جن ‌گجوی است‪ ،‬ازدواج با زنان در بسیاری از داستا ‌نها‪ ،‬راه اصلی قهرمان برای‬
                   ‫رو نبستی نمکی! پاشو برای مهمان رختخواب آماده کن‪.‬‬              ‫خوشبختی و یا نتیج ‌هی خوشبختی است؛ اما گروه سومی هم هستند‪ .‬در این‬
                                                                                 ‫گروه‪ ،‬زنان در داستان از جایگاه پر ِی زایشی (موجودی زیبا فقط برای ازدواج)‬
‫چند ساعتی که گذشت و خوابیدند‪ ،‬دیو از جایش بلند شد و نمکی را گذاشت توی‬            ‫خارج م ‌یشوند و در طول قصه‪ ،‬تأثیرگذار هستند‪ ،‬م ‌یجنگند‪ ،‬در مقابل ازدوا ‌جهای‬
‫کیس ‌هاش و از خانه‪ ،‬بیرون رفت‪ .‬نمکی از خواب بیدار شد و فهمید که توی کیس ‌هی‬
                                                                                        ‫تحمیلی ایستادگی م ‌یکنند‪ ،‬فرار م ‌یکنند‪ ،‬دیوان را شکست م ‌یدهند و‪...‬‬
                           ‫آقا دیوه گیر افتاده‪ ،‬با خودش فکر کرد و گفت‪:‬‬           ‫با توجه به شفاهی بودن روایات‪ ،‬گمان بر این است که راوی این داستا ‌نها زنان‬
                      ‫‪ -‬آقا دیوه بگذار زمین تا بروم کمی آب بخورم‪.‬‬

                                                    ‫آقا دیوه گفت‪:‬‬
                                            ‫‪ -‬سر و صدا نکن‪.‬‬
‫و بعد کیسه را زمین گذاشت‪ ،‬نمکی را از توی کیسه بیرون آورد که برود کنار‬

                                               ‫رودخانه و آب بخورد‪.‬‬
‫نمکی دید هوا تاریک است و چشم جایی را نم ‌یبیند‪ ،‬چند تا تکه سنگ گذاشت‬

                                                                                 ‫‪ 44‬ادبیات و هنر ‪ -‬شمـاره ‪ - 36‬شهریور ‪1395‬‬
   39   40   41   42   43   44   45   46   47   48   49