Page 46 - Parnian Magazine - Volume 36 - Iranian Immigrants Monthly
P. 46
بـلوغ
محمد مهدیه
بیاید و در تالار دیگری مشغول کار شود .این بار با صدای واقعی خودش دراز و لاغر بود؛ مثل یک چوب خشک .با اینکه در اواخر ده هی دوم زندگیاش به
حرف زد و در جواب تعجب دیگران مدعی شد بخاطر یک جور اختلال سر م یبرد تقریب ًا هی چیک از برجستگ یهای معمول زنان در او به چشم نم یخورد.
هورمونی تارهای صوت یاش بطور کامل رشد نکرده و نازک ماندهاند .صدای شمای کلی اندامش بیشتر به یک مکع بمستطیل صاف و ساده شبیه بود که
نازک و زنانهاش این بار ک مگویی و ساکت بودنش را بیشتر توجیه م یکرد. گوی گرد و کوچکی به اسم سر بالای خود دارد .وقتی روی نیمکت چوبی مدرسه
برای شرو ِع کار در جای جدید ،هیچ تمایلی به کاغذباز یهای معمو ِل مینشست صدای برخورد استخوا نهای نشیمنگاهش را با تخت هچوب نیمکت
استخدام نشان نداد ،گفت تا اعزام به خدمت یک سال دیگر فرصت دارد و میشنید؛ در حقیقت چیزی نداشت که بتوان اسم باسن رویش گذاشت! همیشه
لزومی هم در امضای قرارداد و بیمه شدن نمیبیند .کارفرما استقبال کرد و مورد تمسخر همکلاسیهایش قرار داشت ولی بیشتر از همه بابت متلکهایی
فقط اصرار کرد اگر مأموران بیمه برای بازرسی آمدند متین خودش بگوید که در راه مدرسه از پسرها میشنید آزرده بود .با اینکه دانشآموز در سخوانی بود
به تازگی آنجا مشغول شده و بطور آزمایشی قرار است یک ماه کار کند و در ولی چندان میلی به ادام هتحصیل نداشت .بیشتر دوست داشت کار کند و پول
صورت موافق ِت طرفین به ادام هی همکاری ،قرارداد امضا م یکنند و اسمش در بیاورد .پدرش از وقتی زمینگیر شده بود وضع مالی خانواده بیاندازه به هم
برای بیمه رد م یشود .ولی مأمور بیمهای که برای بازرس ِی سرزده آمد گوشش ریخته بود .همین که دیپلمش را گرفت ،موهایش را مدل پسرانه کوتاه کرد و با
به این حر فها بدهکار نبود ،اسم و مشخصات متین را گرفت و کارفرما را یک دست لباس پسرانه ،بدون روسری و مقنعه یا مانتو و کفش زنانه پا به خیابان
موظف کرد هر چه زودتر اسم او را هم به لیست کارگران بیمهاش اضافه کند. گذاشت .این بار هیچ کس متلکبارانش نکرد الا دختری جلف و سرخوش که
متین در فر مهای مربوطه علامت مذکر را برای جنسیتش تیک زد .مدرک سر پیچ خیابانی جلویش درآمد و وحشتزده داد زد« :ای وای!» بعد بیقید زد
تحصیلی یا سند هویتی که دختر بودنش را آشکار کند از او خواسته نشده بود و زیر خنده و ادامه داد« :خدا مرگم بده ،چوب کبریتو!» و دوا ندوان از او دور شد.
دلیلی نداشت بیم هشدن دردسری برایش ایجاد کند .ولی چند روز بعد با توجه به وقتی به تصمیمش فکر م یکرد تقریب ًا مطمئن م یشد راه درستی را انتخاب کرده
ثبت شماره شناسنامه یا همان کد مل یاش ،اختلاف جنسیت او در فر ِم پر شده است .در واقع هیچکس متوجه نمیشد او دختر است .حتی اسمش هم متین بود
با اطلاعات ذخیره شده در سیستم کامپیوتر ِی ادارهی بیمه به چشم آمد و او را و بعد از اینکه با مهارت ،عکس جدیدی از خودش را جایگزین عکس محجب هی
برای اصلاح مورد فوق به ادارهی ثبت احوال ارجاع دادند .باید نام های را به آنجا صفح هی شناسنام هاش کرد اگر جایی لازم میشد شناسنامهاش را هم نشان
م یبرد و در مورد جنسیتش اختلاف پیش آمده را پیگیری و حل و فصل م یکرد. بدهد جنسیتش لو نم یرفت .فقط نم یتوانست جایی استخدام رسمی بشود مگر
متین فکر کرد لابد جایی این وسط معاین هی پزشکی هم برای تعیین و اصلاح اینکه اعتراف کند دختر است و لازم نیست بابت خدمت سرباز یاش مدرکی
جنسیت لازم م یشود .و این شد که باز همچون َرویهای که تا کنون در پیش ارائه دهد .از بابت ریش و سبیل مشکلی نداشت ،عوارض جانبی مصرف داروها
گرفته بود فرار از موقعیت را ترجیح داد .پس از مدت کوتاهی که از ناپدید شدن و هورمونهای مختلفی که از این دکتر و آن داروفروش گرفته بود و مصرف
نابهنگام و بیمقدم هاش گذشت حدس و گما نها پرده از واقعیت شخصیت و کرده بود ،به اندازهی کافی پوست صورتش را از مو پوشانده بود .فقط مانده بود
رفتار و گفتار متفاوت و تعجببرانگیز او برداشت و نقش بازی کردنش را در قالب انتخاب اینکه چه کار مردانهای مناسب جثه و زور بازویش است .بعد از مدتی
جنس مذکر فاش کرد .عمل و رفتار او که در ابتدا نوعی شوخی به نظر آمده بود این در و آن در زدن توی یک تالار به عنوان خدم هی پذیرایی مشغول کار شد.
کمکم بُعدی تازه به خود گرفت و در مقام نوعی اشاع هی بی بند و باری و نقض اگرچه این شغل را در صورت پوشیدن لبا سهای دخترانه هم م یتوانست در
آشکار قوانین شرعی و مدنی کشور متضمن پیگرد قانونی شناخته شد .پدر و سالن زنانهی تالار داشته باشد ولی در آن صورت از این آرام ِش پسر بودنش در
مادر متین در واقع از این نقش جدید دخترشان در جامعه ب یخبر مانده بودند و با سالن مردانه و در را ِه کوچه و خیابان محروم م یشد .روزهای او ِل کار ،همراه
مشاهدهی مأموران کلانتری جلوی در خانه و شنیدن ماوقع از افسر آگاهی ،تازه شدن با مناسبات و روابط مجردی بین پسرها بزرگترین چالش فکر یاش بود.
متوجه دلیل شادابی و سرحالی او در این ماههای اخیر شدند .آنها تا آن لحظه هر سه همکار دیگرش در بخش خدمهی پذیرایی مجرد بودند .سعی م یکرد تا
گمان م یکردند دخترشان هر روز تا آخر شب در کتابخانه در حال درس خواندن جایی که ممکن است خودش را آدمی گوش هگیر و منزوی ،ک محرف و نجوش
و آماده شدن برای کنکور است .آنها حتی نمیدانستند هیچ کتابخان های تا آن در نظر آورد تا مجبور نشود بیش از حد لزوم با آنها قاطی شود .البته در واقع
ساعت شب باز نیست .پدر و مادر متین با وجود دلخوری از این پنهانکاری شخصیت خودش هم چیزی دور از این تصور نبود با این حال نم یدانست تجلی
دخترشان ،دلیل کار او را درک م یکردند و به نوعی به او حق م یدادند .در واقع رفتار یک پسر منزوی با یک دختر منزوی چه تفاو تهایی ممکن است داشته
آنها خود را بخاطر بدنیا آوردن دخترشان با آن نقص جسمی مقصر میدانستند. باشد .م یترسید جایی ناخواسته حرفی بزند یا رفتاری ازش سر بزند که جنسیتش
متین مجدداً به کسوت دخترانهی پیشین خود بازگشت و با مخفی شدن را فاش کند ،به همین خاطر هر کاری یا حرفی را در نهایت احتیاط ،پس از
در صندو قعقب ماشین شوهرخواهرش رفت تا مدت نامعلومی در ششصد کمی مکث و تأمل و در نهایت به گونهای مردد انجام م یداد یا بر زبان م یآورد.
کیلومتری خان هی پدر و مادرش ،در منزل خواهرش به سر ببرد تا آبها از تلاشش در بم کردن صدا ،علاوه بر مصنوع بودن ،گاهی تداوم و ی کدست ِی
آسیاب بیفتد .وقتی رشد جسمی و آشکار شدن علائم بلوغ زنانه در متین ُتن و لحن حرف زدنش را دستخوش تغییر م یکرد .همین ،اولین جرقهی
شروع به آشکار شدن کرد معلوم نشد تأثیر دیرهنگام داروها و هورمو نهای شک و تردید را در ذهن همکارانش کاشت .آنها بیشتر فکر م یکردند او
تجویز شدهی دکترها دلیل آن بود یا فشار استر سها و نگران یهای اخیر ،یا سعی دارد لهجهاش را پنهان کند ،ولی نم یدانستند چه لهجهای .اختلاف نظر
چه بسا تغییر آب و هوا و محل زندگی ،و یا اینکه در هر صورت این نشان ههای خدمهی تالار تا جایی پیش رفت که مهران سعی کرد چند بار او را به حرف
بلوغ -با این همه مدت تأخیر -بالاخره در او بروز م یکرد .یک سال بعد، بیاورد و صدایش را ضبط کند .ترس از برملا شدن رازش و تبدیل شدن
زمانی که متین پا به کلاس درس دانشگاه گذاشت برای اولین بار احساس به مضحک هی این و آن ،متین را واداشت هر چه زودتر از آن تالار بیرون
کرد نگاه پسرها بر او بارق های از چش مچرانی و تمایلات شهوتآلود دارد.
46ادبیات و هنر -شمـاره - 36شهریور 1395